به گزارش دیده بان ؛ در روزهای پایانی حیات رژیم پهلوی مهمترین راهکارهای سران ارتش با همکاری امریکاییها، کودتا و ترور بود؛ کودتا علیه مردم و ترور امام خمینی. اما روند سریع تحولات و امواج گسترده مردمی و همبستگی افسران و درجهداران ارتش با مردم همه توطئهها را خنثی کرد.
دریادار کمال حبیباللهی آخرین فرمانده نیروی دریایی در خاطرات خود درباره آخرین تلاشها برای نجات سلطنت پهلوی میگوید: از همان روزی که دیگر معلوم شد اعلیحضرت دارد میرود ما دیگر فهمیدیم باید طرحریزی را شروع کنیم. قبل از اینکه اعلیحضرت بروند کسی جرأت اینکه راجع به کودتا در ایران صحبت کند نداشت. کودتا یعنی اعدام. ولی وقتی مسلّم شد که ایشان میروند نه تنها با شصت نفر افسر طرحریزی خیلی دقیقی شروع شد. بلکه یک طرحی خود من داشتم همیشه در دریا با فرماندهان [نیروزی]دریایی صحبت میکردیم. آن طرح را دستورات اولیهاش را من به اجرا گذاشتم.
دستور دادم ناوگان از بندرعباس بیرون برود، لنگر بیندازد تو بندر نماند. به فرمانده پایگاه سیرجان دستور دادم قبایل اطراف را مسلح کن، به فرمانده ناوگان هم گفته بودم که تکاورها را آماده کند یکی دو سه تا گردانش بیاید بندرعباس تا سیرجان را بگیرند ... قبل از اینکه اعلیحضرت بروند من این را به ایشان گفتم که همچین مسئلهای ما همیشه داشتیم. الان رئیس ستاد هم خبر ندارد چون احتیاجی ندیدم این طرح در صورتی که تهران سقوط کند ما میخواهیم اجرا کنیم. ایشان گفتند مشروط بر اینکه نیروهای هوایی با شما باشد. این صحبت البته دو سه هفته پیش از رفتن ایشان بود. به نیروی هوایی گفتم یک اسکادران هواپیما بده... ایشان گفت میدهم ولی هیچوقت نتوانست بدهد به دلیل اینکه نمیتوانست؛ فرماندهی نداشت، قدرت نداشت اصلاً دستور بدهد و دستورش را اجرا کنند.
وقتی نیروی هوایی طرح کودتا علیه انقلاب را خنثی کرد
این طرح کودتا -که آمریکا هم خبر داشت داریم چنین طرحی را میریزیم- پانزده روز طول کشید که تهیه شد. تعدادی از افسرهای نیروی دریایی را فرستادم به عنوان مهندس در کارخانههای برق تهران اینها استخدام شدند... دورتادور کارگرها مهندسها عکس خمینی را زده بودند وقتی شیفتها را عوض میکنند شیفت ارتش وارد میشد، از آن به بعد دیگر همه چیز تابع اسلحه بود. منتهی مقداری نظر سالیوان با نظر هایزر از این نظر فرق داشت که سالیوان تو کانال خودش با آمریکا صحبت میکرد که سایرس ونس بود و هایزر هم با کانال خودش که براون و برژنسکی و اینها بودند و هر شب تماسها وجود داشت و صحبتهایی که ما میکردیم میرفت و جواب برمیگشت...
... بعد به جایی رسید که طرح حاضر شد. حاضر شدن طرح همان و شورش نیروی هوایی همان. یعنی قبل از اینکه این طرح زمینهای پیدا کند که دیگر بنشینیم با آقای نخستوزیر راجع به اجرای طرح و ... نخستوزیر هم میدانست و حتی میپرسید. وقتی میرفتیم میگفت «طرح هم دارد اجرا میشود؟» قرهباغی میگفت:«دارد تهیه میشود.» این شورش نیروی هوایی شد. شورش نیروی هوایی را یک دو روز اول ربیعی به سادگی گرفت، بعد توسعه که پیدا کرد در دفتر نخستوزیر جلسه تشکیل شد. اینجا معلوم شد که مسئله بزرگتر از آن است... تمام بالای پشتبامها همه مسلح ریختند. البته در جلسۀ اول نخستوزیر دستور داد که اگر میشود بمباران بشوند. ربیعی گفت:«نمیشود.» برای اینکه دستورش را اجرا نمیکردند، میگفت دوروبر خانههای مردم هست. ولی خانه مردم مطرح نبود، خوب مردم مهم نبود در آن وضعیت.
نامه مهم خلبانان نیروی هوایی به فرماندهان ارتش
مسئله این[بود]که جرأت اینکه دستور بدهد همافر بمب و مسلسل و گلوله بریزد مثلاً گلولهگذاری کند، خشابها را پر کند یا از این صحبتها، یا بمب بگذارد همچین دستوری نمیتوانست بدهد برای اینکه هفتهها پیش وقتی شاه هنوز بود خلبانها به ما نامه نوشتند: «فرماندهها! اگر جنگی میهنی ما درگیر بشویم ما با کمال افتخار میجنگیم. ولی اگر شما فکر میکنید ما را بر علیه ملت خودمان تو خیابانها به کار ببرید ما اطاعت نخواهیم کرد.» نامه را فرماندۀ نیروی هوایی در جلسۀ فرماندهها آورد و بحث شد. شورش کمکم توسعه پیدا کرد تا آن جلسۀ نهایی، درست یادم نیست جمعه بود پنجشنبه بود، بعدازظهر تصمیم گرفته شد که یک واحدهایی اعزام بشوند و هرطور شده این شورش را بخوابانیم. حتی مرحوم رحیمی زودتر رفت به تلویزیون خبر بدهد که از ساعت ۴ عبور و مرور ممنوع است... بعد در همانجا دیگر دستگیریها و اینها کمکم شروع میشد. ولی خوب متأسفانه سازمان ما ضعیفتر از آن بود.
به هرحال، وقتی که چنین برنامه از رادیو و تلویزیون اعلام شد، بعد به خمینی خبر رسید او هم یک فتوا داد و هیئت مؤسس رادیو و تلویزیون -که رادیو و تلویزیون را رسمی گرفته بودند- فرمان آقا را بردند تو شیشه تلویزیون چسباندند همه ملت ببینند که بریزید بیرون. نتیجتاً همه ریختند بیرون. جمع واحدهای نظامی که تهران بودند چیزی نبودند. شد دریای جمعیت در هر محله مثلاً سه سرباز، اینقدر وضع فرق کرد.
روایتی از آخرین جلسه سران ارتش
۵ صبح من اداره بودم. به اتاق عملیات ستاد تلفن کردم. اول به رئیس دفتر سرلشکر جناب که وضع چیست؟ گفت: «خیلی خراب.» گفت:«توسعه پیدا کرد.» من فکر کردم دیگر تمام است چون تنها امید آن بود که من دست رحیمی و بدرهای را گرفتم شب قبل و گفتم اگر امشب تمام نشود مملکت تمام است. چند لحظه بعد یکی از معاونان نیروی دریایی آمد گفت:«مرا چریکها گرفتند مسلح تو ماشین پیاده کردند چون اسلحه نداشتم و چون یک پیرزن را سوار کرده بودم به بیمارستان برسانم گفتند شما این را به بیمارستان برسان و گرنه خوب شاید من کشته شده بودم.» رئیس مستشاران آمریکایی در نیروی دریایی آمد گفت:«وضع خیلی خراب است.» من گفتم تو ظاهر نشو تو خیابانها تا ببینیم چه میشود.
ساعت ۸ بود از ستاد تلفن کردند جلسهای هست. ما هم بلند شدیم رفتیم اولین دفعه وارد اتاق قرهباغی شدم دیدم که سیمهایی گذاشتند که از کلانتریها و اینها دارند گزارش میدهند که کلانتریهایی که محاصره شدند بعضیها تیرشان دارد تمام میشود در آنجا بدرهای را دیدم گفتم تیمسار وضع چیست؟ گفت: «وضع خیلی خراب است. از دوازدههزار نفر دیشب فرستادیم هشتهزار نفر یا پیوستند یا فرار کردند یا تلفات هست. از سی تا تانک سهتایش را ما میدانیم کجاست، بیستوهفت تا نمیدانیم چطور شد. الان هم قورخانه در کجا محاصره است.» گفتم آنجا چه دارید؟ گفت: «سه میلیون فشنگ، الان» گفت:«سقوط میکند.» گفتم پس تکلیف معلوم است دیگر.
در این موقع تمام فرماندهان عالیرتبۀ سه نیروی ارتش، معاونان، جانشینان و اینها همه آمدند. حدود شاید چهل و پنجاه نفر جلسه تشکیل شد. در حین اینکه جلسه داشت تشکیل میشد پادگان حشمتیه سقوط کرد، در مثلاً دو کیلومتری، یک کیلومتری. اول تیمسار حاتم صحبت کرد، تیمسار قرهباغی دو سه کلمه صحبت کرد. بعد داد به حاتم، تیمسار حاتم صحبت کرد گفت:«از اول ارتش نمیبایستی خودش را درگیر این مسائل بکند.» فرماندههای زمینی صحبت کردند همه گفتند روی نیروی زمینی حساب نکنید، چیزی دیگر نمانده است. به عبارت سادهتر آن لحظه بر خلاف آنکه آقای بختیار مینویسد:«فرماندهان ارتشی به من خیانت کردند و مرا تنها گذاشتند.» میخواهم بگویم تنها ایشان تنها نماندند فرماندهان ارتشی هم تنها گذاشته شدند کسی نبود دیگر، ارتشی نبود دیگر، چیزی نماند دیگر، زیردستی نمانده بود دیگر. ارتش را نمیبایستی بگذارند به این مراحل بکشد وقتی کشید دیگر اینطوری میشود، این بلا سرش میآید.
چرا اسناد ترور امام خمینی از خاطرات هایزر حذف شد
قبل از اینکه ژنرال هایزر بیاید جلسه ما گفتیم سه تقاضا از او بشود. اول جلوی آمدن خمینی را دولت آمریکا بگیرد. دوم بیبیسی را خفه کند. سوم تبلیغات خمینی را در ایران جلویش را بگیرند، یعنی نوار و اینها از پاریس نرسد. منظور از طریق دولت فرانسه است. البته ایشان گفتند: «به دولت متبوعم میگویم.» و اینها و هیچوقت ما از این نتیجه نگرفتیم. در جلسۀ دوم من پیشنهاد کردم دولت آمریکا ترتیبی بدهد خمینی ترور شود در پاریس. دلیلم هم این بود که اینها لیدرهای مذهبی هستند. لیدرهای مذهبی که قیافۀ پدر روحانی دارند مثل هوشی مین، مثل گاندی، مثل خمینی ... اینها معمولاً موفق میشوند. الان که به این مرحله رسیده راه حلشان ترور است. هایزر گفت: «شما خودتان چرا اینکار را نمیکنید، شما که بیشتر پول دارید.» گفتم ما سازمان نداریم شما سازمان دارید. شما با دولتها در ارتباط هستید، شما میتوانید وسایلش را تضمین کنید. البته هایزر گویا این را گزارش داده و الان در اسناد آمریکا وجود دارد. ولی وقتی ایشان[هایزر] میخواهد کتابش را منتشر کند - فتوکپی تمام مذاکرات اسناد، روزانه را ایشان به نظرم دارد- آن قسمت را دولت آمریکا اجازه نمیدهد[ منتشر شود] که یک مقام رسمی آمریکایی نمیبایستی گزارش بدهد که پیشنهاد این است که خمینی ترور شود. ولی خوب این واقعیت وجود دارد. الان ممکن است کسی نبیند آن را ولی خوب ۱۵ سال دیگر باز میشود همه میبینند.
بعد من آنجا به تیمسار مقدم گفتم تیمسار دو نفر به من بدهید که من ترتیب این کار را بدهم. گفت، «ما نداریم تمام سازمان ما متلاشی شد.» گفتم تیمسار سازمان متلاشی شده آدمها که هستند. من الان در کشو میزم شش هفت میلیون تومان پول نقد دارم... تیمسار مقدم گفت: «مسئله پول نیست ما هم پول به اندازه کافی داریم. مسئله این است که ما آدمی که بتوانیم برای اینکار بدهیم نداریم.» گفتم پس من یک فکر دیگر میکنم. آمدم نیروی دریایی یکی از معاونان را خواستم. گفتم: «فوراً با وابستۀ نیروی دریایی در ایتالیا تماس بگیر، با گارد سرخ تماس بگیرد آیا چنین امکانی وجود دارد یا نه؟» البته حوادث طوری سریع پیش رفت دیگر نفهمیدم اصلاً. ایشان هم این اقدام را کرد ولی جواب از ایتالیا نرسید و حوادث آمد و همه را جارو کرد.
منبع: پروژه تاریخ شفاهی هاروارد، خاطرات کمال حبیباللهی، نوار شماره 5
منبع خبر : مرکز اسناد انقلاب اسلامی