چگونگی شهادت لاجوردی به روایت عضو منافقین

اظهارات علی‌اصغر غضنفرنژاد از ترور شهیدلاجوردی

گروهک تروریستی منافقین اول شهریورماه 1377 شهید اسدالله لاجوردی را در بازار تهران و در حالی که هیچ سمت دولتی نداشت و محافظتی نیز از ایشان نمی شد به وسیله دو نفر از اعضای فریب خورده و خودفروخته خود ترور کرد.

آنچه در ادامه می‌آید بخشی از اظهارات علی‌اصغر غضنفرنژاد‌جلودار است. منافقی که برای به شهادت رساندن شهید لاجوردی از سوی سازمان تروریستی منافقین به داخل کشور هدایت شده بود. او بارها تاکید داشت که حتی اگر یک مامور انتظامی با لباس فرم در داخل بازار تردد می‌کرد ما به هیچ وجه این کار را انجام نمی‌دادیم و آقای لاجوردی به شهادت نمی‌رسید. گرچه شهادت فیض عظیمی است که خداوند به انسان‌های با اخلاص خود می‌دهد و فوز عظیمی است که شهید لاجوردی دریافت کرد؛ اما بی توجهی مسئولان وقت در حفاظت از او ریشه در چه داشته است؟

ورود و نحوه شناسایی

بازار تهران را نمی‌شناختم تنها کروکی منطقه بازار و خیابان‌های اطراف آن را از روی نقشه به ما نشان داده بودند؛ یعنی حد فاصل چهارراه گلوبندک مربوط به 15 خرداد تا ورودی مسجد امام(ره) و قسمتی از سبزه میدان؛ اما اینکه بازار دارای چه ویژگی‌هایی است و یا اینکه راه‌های خروجی آن کدام است و هر قسمت از بازار چه نام دارد و چه صنوفی هر کدام در کدام بخش از بازار قرار دارند و اینکه اصولاً داخل بازار دارای چه خصوصیاتی است برایمان کاملاً ناشناخته بود. البته قسمتی از خیابان ناصرخسرو ومیدان امام(ره) را هم کاملاً توجیه بودیم و مسافرخانه‌های این خیابان‌ها و خیابان 15 خرداد را حدودی برایمان تشریح کرده بودند و در میان همه آنچه که در بازار است بازار جعفری و اینکه در این قسمت از بازار روسری تولید و به فروش می‌رسد را به صورت شفاهی برایمان گفته بودند. صبح روزی که به تهران رسیدیم ابتدا در خیابان پانزده خرداد درمسافرخانه اتاقی رو به خیابان گرفتیم و وسایل‌مان را در آنجا گذاشته و به اتفاق دوستم پیاده راهی خیابان شدیم.

چهره آقای لاجوردی را در فیلم‌های ویدئویی که برایمان گذاشته بودند کاملاً می‌شناختم در طول مدتی که برای این کار آماده می شدیم به کرات تصویرهای مختلفی از ایشان را در حالت‌های گوناگون به ما نشان داده بودند آنچه مسلم بود این شناسایی به‌قدری تکرار شده بود که در هر شرایطی ایشان را می‌دیدیم می‌شناختیم؛ اما به ما گفته شده بود که چندین تیم حفاظتی قوی ایشان را محافظت می‌کند؛ بعلاوه خود ایشان همواره مسلح و آماده می باشد و باید با هوشیاری کامل وارد عملیات به شهادت رساندن ایشان بشویم، زیرا کوچکترین اشتباه ممکن است موجب لو رفتن و خنثی شدن عملیات بشود. وقتی که در دالان‌های پی در پی و شلوغی خاص بازار با پرس و جوی بسیار بازار جعفری و مغازه لاجوردی را پیدا کردیم، اصلاً تصور نمی‌کردیم که قادر به انجام این کار باشیم و با تمامی وقتی که گذاشتیم، نتوانستیم تیم‌های حفاظتی که در داخل بازار و یا اطراف ایشان است را شناسایی کنیم. به همین دلیل تقریباً عملیات برای ما غیرممکن به نظر می‌رسید و هیچ راهی برای اینکه بتوانیم این کار را انجام بدهیم به ذهنمان خطور نمی‌کرد. برای همین کاملاً منصرف شده و تصمیم گرفتیم که بیشتر به شناسایی و یا پیدا کردن راه برای انجام این عملیات بپردازیم. به همین منظور مجدداً راه‌های خروجی بازار واینکه چگونه می‌توان با این ازدحام جمعیت و تنگی مسیر و فشردگی صنوف در بازار، کار به این بزرگی را انجام داد و از مهلکه گریخت را مورد بررسی قرار دادیم تا نزدیکی های ظهر در این محدوده پرسه زدیم و با خستگی به مسافرخانه برگشتیم، بعد از ظهر نیز تنهایی دوباره به بازار رفتم. این بار همه چیز تازگی داشت و مثل این بود که برای اولین بار است که اینجا را می‌بینم و آنچه که صبح دیده بودم چیز دیگری بود، با این وضعیت تقریباً از انجام کار منصرف شده و به مسافرخانه برگشتم. به ما گفته بودند می توانید تا سه شنبه این کار را انجام بدهید یعنی از زمان ورود ما به تهران در ظرف چهار روز این کار اجرا شود از طرفی نگرانی اینکه ما در مسافرخانه لو برویم یا مورد شناسایی قرار بگیریم موجبات وحشت ما شده بود و از طرفی سختی کار و غیرممکن بودن آن باعث شده بود به‌دنبال راه‌حلی بگردیم.

حفاظتی از شهید لاجوردی نبود

شاید این هم به ذهنمان خطور کرد که سلاح‌ها را به طریقی سر به نیست کنیم و به‌دنبال کار خودمان برویم و اصلاً از انجام این عملیات منصرف شویم، منتها با توجه به جوی که به هنگام توجیه در عراق برایمان ایجاد کرده بودند به هیچ عنوان اطمینان نداشتیم. وحشت از اینکه ممکن است مورد شناسایی نیروهای انتظامی یا امنیتی قرار بگیریم و اعدام شویم تمامی سراسر وجودمان را پر کرده بود و از طرفی هم به ما وعده داده بودند که اگر عملیات را با موفقیت انجام دهید مورد تشویق قرار می گیرید مثل ملاقات با مسئول سازمان و انتقال شما به دیگر کشورها و اینکه یک زندگی راحت و بی دغدغه در انتظار شماست و اینکه پس از انجام کار فقط کافی است شما سریعاً خودتان را به نقطه مرزی برسانید و رابط سازمانی شما را منتقل خواهد کرد و خلاصه طوری فضا را برایمان ترسیم کرده بودند که اولاً هیچ امکان ماندن و سالم بودن در این مملکت وجود ندارد و به محض شناسایی اعدام خواهید شد. ثانیاً با توجه به سوابق‌مان خانواده و بستگان‌مان هم گرفتار خواهند شد و ثالثاً برای این کار و موفقیت شما کلی هزینه شده است که به هر شکل ممکن باید انجام گیرد و بدون انجام آن راه برگشتی نخواهد بود. آن روز تمامی این مسائل مانند نواری در جلوی چشمانمان عبور می‌کرد و راهی نیافتیم. صبح روز بعد مجدداً به تنهایی به بازار رفتم و از نزدیک همه چیز را زیر نظر داشتم، تنها یکی دو مأمور انتظامی در خیابان دیدم و بقیه افراد به‌نظرم مردم عادی و یا کسبه‌ای بودند که دنبال کار خودشان بودند، بازار جعفری را از ابتدا تا انتها تردد کردم بدون اینکه توجه کسی را جلب کرده باشم هنوز بطور دقیق مغازه آقای لاجوردی را برانداز نکرده بودم از اطراف دقت کردم ببینم کسی آنجا را زیر نظر دارد یا خیر، دوربین و یا اینکه افراد پوشش امنیتی در آن دور و بر هستند یا خیر، خلاصه چیزی پیدا نکردم.

لحظه به شهادت رساندن

ما می‌خواستیم کارمان خارق العاده و خیلی بهتر از تیم‌های قبلی باشد، رفتیم از مغازه بغلی‌اش آینه خریدیم و دیدیم شهید لاجوردی در محل مورد نظر است و تقریباً مطمئن شدم که کسی حواسش به آنجا نیست و هر کسی دنبال کار خودش می باشد و سریع به مسافرخانه برگشتم و با دوستم پس از صرف صبحانه تجهیزات‌مان را آماده کردیم و بیرون آمدیم. قصدمان این شد که اگر توانستیم که هیچ والا تجهیزات را در جایی رها ساخته و هر یک دنبال کار خودمان برویم. با این افکار به بازار آمدیم از مغازه‌های متعدد پرس و جو کردیم تا ببینیم حساسیتی نسبت به این مسئله وجود دارد یا خیر، مغازه آقای لاجوردی کجاست، تقریبا همه نشانی را می‌دادند و کسی حساسیتی نداشت. از مغازه روبرویی کاملاً مغازه را برانداز کردیم. از لاجوردی پرسیدیم مغازه معافی و رحمانی کجاست به ما گفت که اینها آدم‌های سرشناسی هستند بعد از مغازه روبرویش روسری خریدیم. شهید لاجوردی با دو سه نفر دیگر نشسته بود، سمت چپ شهید لاجوردی به سمت ما بود. وقتی روسری را می‌خریدیم، شکم‌بند رضا – ترورسیت دوم– مشکل پیدا کرد و آن را داخل ساکش گذاشت. کلاشینکف رضا مسلح بود و دستش روی ماشه بود، روسری خریدیم و برگشتیم. آقای لاجوردی و دو نفر دیگر مشغول گفتگو بودند. به ما گفته بودند که هر که در مغازه بود امنیتی است و باید زده شود؛ ولی ظاهراً این‌طور به‌نظر نمی‌رسید، زیرا هیچ توجهی به اطراف خود نداشتند و باهم صحبت می‌کردند از مقابل مغازه عبور کردم و به دوستم گفتم اگر موقعیت مناسب بود به تو اشاره می‌کنم و همزمان با هم شلیک می‌کنیم. کاملاً مطمئن شدیم که هیچ ماموری در این اطراف نیست، فرصت نبود بلافاصله اشاره کردم و از دو طرف همزمان سلاحمان را آماده کردیم. فاصله نزدیک بود تیر اول را من زدم، دو تا تیر زدم که به سرش خورد چون صدا خفه کن داشت متوجه نشدم، بعدا چند تیر زدم بعد از من، رضا رگبار گرفت بعدش من دویدم و تیر هوایی شلیک می‌کردم که مردم کنار بروند، به ما گفته بودند اگر کسی خواست شما را بگیرد شما تیر بزنید.

سوتیتر دو: فاصله نزدیک بود تیر اول را من زدم، دو تا تیر زدم که به سرش خورد چون صدا خفه کن داشت متوجه نشدم بعدا چند تیر زدم بعد از من، رضا رگبار گرفت بعدش من دویدم و تیر هوایی شلیک می کردم که مردم کنار بروند به ما گفته بودند اگر کسی خواست شما را بگیرد شما تیر بزنید.




انتهای متن/

شنبه, 02 شهریور 1398 ساعت 11:06

نظر شما

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید