موسسه راهبردی دیده بان، امروزه ترور و تروریسم به عنوان یکی از ارکان اساسی در ادبیات امنیتی و سیاسی دنیا جای گرفته است که حاصل گسترش این پدیده شوم، در عرصه مخاصمات بینالمللی و داخلی کشورهاست. به همین ترتیب امروزه در مناسبات و روابط بینالمللی دولتها، پدیده مبارزه با تروریسم به اشکالی مختلف مطرح میشود که گستره آن از صرف هزینههای مالی و انسانی گزاف برای مقابله تا استفاده ابزاری از این پدیده به نام مبارزه با تروریسم پهن شده است! و دقیقاً همین مسئله شکاف میان آن دسته از کشورها را که برای مبارزه با تروریسم هزینه میکنند و آن دسته از دولتها که در پشت پرده به اشاعه این پدیده و استفاده از آن در جهت منافع خود مبادرت میورزند را نشان میدهد.
نمود عینی این تفاوت در نوع برخورد با تروریسم مشاهده میشود، به عبارت دیگر تقسیمبندیهای متفاوتی در مبارزه با تروریسم وجود دارد که شامل فعالیت در عرصههای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، تبلیغات ایدئولوژیک و بالاخره برخورد امنیتی است. اما مجموع این برخورد را میتوان به دودسته کلی پاسخ خشونتآمیز و پاسخ غیر خشونتآمیز به تروریسم تقسیمبندی کرد؛ این دقیقاً همان تفاوت دولتها در برخورد با این پدیده را نشان میدهد.
گذشته از نیت و اهداف دولتها برای انتخاب نوع برخورد با تروریسم به لحاظ میزان صرف خشونت، تفاوت در برخورد خشونتآمیز و غیر خشونتآمیز به نوعی در میزان اثربخشی و هدفمندی مبارزه نمود پیدا میکند.
برای درک بهتر این مهم باید به بررسی و مقایسه دو نمونه از اتفاقات تروریستی و دو نوع روش برخورد با این پدیده پرداخت. به عنوان نمونه در واکاوی حادثه یازده سپتامبر 2001، مشاهده شد که تروریسم به گونهای جدید ایالات متحده را هدف قرار داد. استفاده از ابزارهای حمل و نقل عمومی مانند هواپیماهای مسافربری، هدفگرفتن شهروندان طبقه متوسط آنهم در مقیاسی بسیار عظیم، مرگ همزمان تروریستها در کنار قربانیان که نوعی غیر قابل کنترل از تروریسم را به نمایش میگذارد و بالاخره هدف قرارگیری قلب کشوری که خود را در حبابی از امنیت تصور میکرد، حادثهای را رغم زد که تحولات و اقدامات گسترده ای در پی داشت.
این در حالی بود که بر اساس آمار همان سالها تعداد کشته شدگان خشونتهای مسلحانه در آمریکا در هر سال تقریباً ده برابر تعداد کشته شدگان حادثه یازده سپتامبر بود، اما نوع حادثه و دست داشتن یک دشمن خارجی در آن سبب شد که جریانی بسیار جدی برای پیگرد قانونی و سرکوب عاملین و آمرین صورت گیرد که اتفاقاً شیوه برخورد خشونتآمیز را برای این کار انتخاب کرد.
توضیح این نکته ضروری به نظر میرسد که ایالات متحده آمریکا هیچگاه در برخورد با خشونت اجتماعی میزان خشونتی را که در برخورد به تروریسم به کار میگیرد، ندارد و این مسئله فقط و فقط به تعاریف این کشور و حتی غرب در موضوع تروریسم باز میگردد. به عبارت دیگر آمریکاییها در رفتار خود ثابت کردهاند که تروریسم را فقط در صورت وجود جنایتکاران خارجی درنظر میگیرند!
و شاید هم تعبیر دقیقتر این رفتار آمریکا این است که سیاستمداران و دولتمردان این کشور فقط هرگونه اقدام به خشونت از سوی گروهها و جریانات مورد تنفر خود را تروریسم مینامند.
به هر جهت در فاصله زمانی کمتر از یک ماه ایالات متحده اقدام به پاسخگویی به گروه القاعده یا همان کسانی کرد که خود آنان را مسببین حادثه یازده سپتامبر نامید و در این نامگذاری هیچگونه اسناد و ادله محکمه پسندی را به جامعه جهانی ارائه نداد.
بعد از واکنش بسیار سریع که به نوعی حاکی از عدم وجود تحقیقات کافی و جمعآوری ادله محکم بود، بخش دوم رفتار ناهنجار آمریکا در پاسخگویی به تروریسم، استفاده این کشور از نفوذ و روابط بینالمللی خود برای راهاندازی یک ائتلاف جهانی علیه تروریسم بود که با حضور کشورهای وابسته به لحاظ اقتصادی، سیاسی، امنیتی و عموماً دولتهای دارای منافع مشترک با آمریکا صورت گرفت. همپیمانان آمریکا به نوعی غیر منطقی سکان هدایت ائتلاف به ظاهر علیه تروریسم را در دستان آمریکا قرار داده بودند و ایالات متحده نیز در رفتاری غیر منطقیتر و افسار گسیخته، کشورهای دنیا را به دو دسته تقسیم کرد و همه مخالفینش را در زمره حامیان تروریسم قرار داد!
سطح و نوع برخورد نیز بخشی دیگر از رفتار اشتباه ایالات متحده در مبارزه با تروریسم بود، وقتی اسکادرانهای هوایی ارتش آمریکا و ناتو موشکهایی را از فاصله بسیار دور شلیک میکردند یا بمبهایی را از فراز آسمان فرو میریختند، هیچ داده اطلاعاتی نمیتوانست محل اصابت این حجم عظیم از مهمات را مساوی با محل اقامت اسامه بنلادن رهبر القاعده بداند! بلکه در میان کشته شدگان بسیار بودند از غیر نظامیان و شهروندان عادی، کارکنان سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی و حتی خبرنگاران رسانههای بینالمللی!
موارد یاد شده بهعلاوه بسیاری از دیگر واکنشهای آمریکا در مواجهه با حادثه تروریستی سال 2001 گذشته از اینکه تمایلات و خواستهای سیاسی این کشور و متحدانش را در خود داشت، به قدری غیر کارشناسی و نادرست بود که از دیدگاه بسیاری از کارشناسان تروریسم، به عنوان واکنشی به مراتب تروریستیتر و افراطیتر نسبت به حادثه 11سپتامبر ارزیابی گردید.
این رفتار نه تنها جان بسیاری از افراد بیگناه در کشورهای هدف حمله ائتلاف علیه تروریسم را گرفت، بلکه هیچ تاثیری در از میان بردن تروریسم نداشت. حتی نگاهی دقیقتر به واکشهای غرب بعد از یازده سپتامبر نشان میدهد که تولید فضایی ناامن و توام با درگیری در برخی کشورها از قبیل عراق و افغانستان بسترهای مناسب برای رشد و فعالیت گسترده تروریستها را فراهم کرد، به قدری که میتوان پاسخ نسنجیده آمریکا به تروریسم را سرآغاز گسترش و سازماندهی گسترده تروریسم در دنیا دانست!
در برابر این مثال جمهوری اسلامی را هم میتوان به عنوان یکی از کشورهای درگیر با تروریسم نامید که از لحاظ کثرت قربانی ترور و تعدد عملیاتها و گروهکهای تروریستی در جهان منحصر به فرد است. ایران در فاصله سالهای 1384 تا 1389 با گروهکی تروریستی با نام جندالشیطان به سرکردگی عبدالمالک ریگی درگیر بود. ریگی که عضو جداشده القاعده محسوب میشد به لحاظ نوع اقدامات تروریستی، عضوگیری و شرارت شباهتی زیادی به سازمان تروریستی القاعده داشت و عملاً علیه ملت ایران دست به اسلحه برده بود. هرچند ریگی پس از دستگیری در اعترافاتش به ارتباط و دریافت حمایت از سوی آمریکا و ناتو اعتراف کرد، اما قرارگیری نام گروه وی در سال 2010میلادی در فهرست سازمانهای تروریستی وزارت امور خارجه آمریکا، خود بیانگر تایید غرب بر ماهیت تروریستی این گروه داشت. ترور تعدادی از شهروندان ایرانی در شهرها شرقی کشور، ترور برخی مقامات مسئول، شرارت، بمبگذاری، قاچاق اسلحه و مواد مخدر بخشی از اقدامات این گروه تروریستی بود.
جمهوری اسلامی ایران برخلاف حرکت پرهیاهو، پرهزینه و بینتیجه آمریکا علیه القاعده در یک پروسه دقیق، حسابشده، هدفمند توانست با کمترین هزینه و بدون کوچکترین استفاده از حمایت دیگر کشورها سرکرده این گروه تروریستی را در دام قانون گرفتار کند و بعد از آن نیز با برگزاری دادگاههای قانونی و مشخص توام با اجرای یک عملیات روانی موفق و هدفمند، توانست این شبکه تروریستی را تقریباً تا نزدیکی انحلال و انصراف از فعالیت پیش ببرد.
عفو جمهوری اسلامی به شرط خلع سلاح به اعضای این گروه تروریستی بعد از دستگیری ریگی منجر به تسلیم حدود 110نفر از اعضای این گروهک شد که نمونه یک اقدام روانی و سنجیده برای از بین بردن یک خطر تروریستی بالقوه بود.
گذشته از امیال و اهداف سیاسی آمریکا که با بهانه مبارزه با تروریسم پیگیری میشد و نمونه بارز آن اسناد و مدارک غیر قابل انکاری بود که مدتی بعد از حادثه 11 سپتامبر بدست آمد و نقش آمریکا در هدایت و شکلگیری این فاجعه انسانی را نشان میداد، مقایسه شکل مبارزه دولت ایران و آمریکا با پدیده تروریسم مصداق دو شیوه متفاوت است که یکی با استفاده از حداکثر خشونت بوده و با کمترین نتیجه و بیشترین هزینه مواجه شده و دیگری پاسخی بدون خشونت را استفاده کرده که بیشترین نتیجه و کمترین هزینه را در پی داشته است و علیرغم تفاوت چشمگیر در سطح هزینه و بزرگی عملیات در مقایسه با نمونه آمریکایی آن، تداعیگرد مدلی قدرتمند از اشراف اطلاعاتی و هدفمندی در دستیابی به نتیجه بوده است.
با توجه به این مقایسه و همچنین بروز و ظهور اپیدمیوار پدیده تروریسم در جوامع بشری امروز و با درنظرگیری هرجومرج موجود در روشهای مبارزه با این پدیده، جامعه جهانی نیاز به تدوین قوانین جامع و مبتنی بر منطق در خصوص مبارزه با تروریسم دارد. این قوانین باید پاسخهای غیر خشونتآمیز و مشروع به تروریسم را مورد توجه قرار داده و دستیابی به این هدف را پروژهای دراز مدت ارزیابی نماید.
در این پروژه میبایست ضمن شناسایی بسترهای رشد و اشاعه تروریسم، از قبیل تجارت اسلحه و نظامیگری، اقتصادهای ضعیف و توزیع ثروت ناعادلانه، سیاستهای استعماری و تحریمی، مدلی جهانی تدوین گردد و ناقضین این مدل ابتدا به عنوان بسترسازان تولید تروریسم و در نهایت به عنوان حامیان تروریسم شناخته شوند.
نشریه اشارت،موسسه راهبردی دیده بان