موسسه راهبردی دیده بان، همواره این سؤال در ذهن برخی از افراد شکل میگیرد که اگر آمریکا با داعش، القاعده یا هر گروه تکفیری دیگری همکاری کرده و آنها را تقویت میکند چگونه در رسانهها به شدت علیه یکدیگر میتازند و موضع میگیرند؟ این دقیقاً همان نقشی است که دو طرف نه فقط برای فریب افکار عمومی بلکه برای پیشبرد اهداف احتمالی بازی میکنند. یک عضو ارشد حزب الله لبنان در گفتوگو با دیدهبان به این مسائل اشاره کرد، مسائلی که هیچگاه گفته نشده و از تکنیکهای آمریکا و جریانهای تکفیری در مخالفت ظاهری با یکدیگر و بازی موش و گربه پرده برداشت. نام و تصویر مصاحبه شونده به علت مسائل امنیتی محفوظ است. متن این مصاحبه خواندنی به شرح زیر است
مسئله ارتباط گروههای تکفیری با آمریکا و نحوه هدایت آنها از سوی ایالاتمتحده از جمله مسائل مهم در رابطه با موضوع کلان تکفیر است، این هدایت به چه شکل است؟
این مسئله بسیار بحثبرانگیز است که حامیان و هادیان گروههای تکفیری چه کسانی هستند، شروع این مسئله را میتوان به سال 1979 و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و در پی آن اقداماتی را که آمریکاییها در کشورهایی مانند افغانستان آغاز کردند ارجاع داد. پس از آن در دهه 1990 شاهد برخی اقدامات تروریستی در عربستان و در پی آن حادثه 11 سپتامبر در آمریکا بودیم. پس از حوادث 11 سپتامبر ارتش آمریکا وارد افغانستان شد و در سال 2003 نیز به عراق تجاوز کرد.
پس از حضور آمریکا در عراق، تکفیریها بهطورکلی ایدئولوژیشان را تغییر دادند و تقابل با آمریکا برای آنها اولویت نداشت و در ایجاد بحران سوریه شاهد بودیم که جنگهای محلی میان مسلمانها برای آنها اولویت دارد. در ابتدای امر جریان داعش فقط با عراق و سوریه وارد درگیری و جنگ شد تا اینکه ائتلاف غربیها به بهانه مبارزه با تروریسم خودنمایی کرد. مسئلهای که در اینجا شکبرانگیز است از تجربههای سابق مواجه آمریکا با گروههای تکفیری به ذهن متبادر میشود.
با توجه به هر منطقهای که گروههای تکفیری در آن مستقر هستند میبینیم که هدف خاص خودشان را دارند و با توجه به اینکه منشأ آنها یکی است، در طول زمان ایدئولوژی آنها تغییر کرده است و هرکدام ساز خودشان را مینوازند.
عناصر این گروهها، جدای از فرماندهان و رهبرانشان هرگونه رابطه با آمریکا و سعی در این راستا را حرام و کار اشتباهی میدانند. برای همین رهبران تکفیریها سعی کردهاند این مسئله را انکار کنند و همیشه از مخالفت با آمریکا دفاع میکردند. آمریکاییها هم با توجه به دانستن این مسئله با حساسیت خاصی با آن برخورد کردند. آمریکاییها با سه مفهوم این مسئله را پیش بردند و فعالیتهای تکفیریها را هدایت کردند، هرکدام از این سه مفهوم ابزارهای خاص خودشان را دارند.
1. اجازه دادن به تشکیل گروههای تکفیری و فعالیت آنها
2. هدایت گروههای تکفیری
3. کنترل کردن آنها
هیچگاه آمریکاییها بهطور همزمان از این ابزارها استفاده نکردند و همیشه بسته به شرایطی مانند زمان، مکان و گروهی که برای آمریکاییها کار میکند، از آن بهره بردند.
منظور از اجازه دادن به فعالیت گروههای تکفیری از سوی آمریکاییها این است که آنها میآیند منطقه جغرافیایی مناسب برای تکفیریها را مشخص میکنند بهشرط اینکه تحرک آنها برای منافع آمریکاییها ضرری نداشته باشد. مسئله دیگر این است که اعلام وجود و تحرکات تکفیریها در آن مناطق مشخصه باید برای آمریکاییها منافعی در پی داشته باشد.
آمریکاییها از چه ابزارهایی برای این امر بهره میبرند؟
همواره پنج ابزار را بکارگیری میکنند. ابتدا ایجاد دروازه و کانال ورود به مناطق تحت تصرف تکفیریها است که با تضعیف ارتش کشور مدنظر، آمریکاییها مرزها میگشایند و پیامدهایی همچون تنشهای سیاسی با سایر کشورها را در پی دارد، حتی زمینه ایجاد کودتا و انقلاب را فراهم میکند.
اگر بخواهیم سوریه سال 2011 و موصل سال 2014 را بررسی کنیم این مسئله بهوضوح دیده میشود که باز کردن راه برای تروریستهای سرتاسر جهان جهت حضور در این مناطق فراهم شده است. گاهی ساکنین این مناطق نیز زمینههای تفکر تکفیری را دارند که کار را تسهیل میکند و نیازی به حضور سایر تروریستها از مناطق دیگر نیست.
باز کردن راههای لجستیکی، گرفتن ویزا برای حضورشان در کشورها و ارائه هزینههای حمل و نقل تروریست به کشورهایی همچون افغانستان از دیگر اقدامات آمریکاییها است. کاری که در افغانستان انجام دادند این بود که تمام زندانیهای تندروی سلفی را بهشرط حضور در این کشور آزاد کردند و الان هم در سوریه، کشورهای اردن و ترکیه این راهها را برای حضور تروریستها باز است.
تا الآن هرگونه تماس مستقیم و غیرمستقیمی بین این گروهها و آمریکاییها برقرار شده است. آمریکاییها فعلاً نیاز دارند که این گروهها را به لحاظ تسلیحاتی و مالی تأمین کنند. بعضاً آمریکاییها بهصورت مستقیم برای آنها سلاح ارسال کرده است که نمونه بارز آن ارسال موشکهای «استینگر» در افغانستان و ارسال سلاح برای داعش در کوبانی بود. حساسیت ماجرا اینجاست که گروههای تکفیری نمیتوانند بهصورت شفاف مطرح کنند که همپیمان آمریکا هستند.
میبینیم که کشورهای بهظاهر اسلامی همپیمان آمریکا، این اقدامات را برعهده گرفتهاند. البته برخی از این کشورها اقداماتشان را بهصورت رسمی انجام نمیدهند و کار را به دست فعالان و گروههای داخلی کشورشان میسپارند. این اقدامات زیر نظر حکومتهای عربی براساس یک اجازه خاص و زمانبندی مشخص صورت میگیرد و برای کنترل گروههای تکفیری مدل خاصی از ارائه کمکهای مالی را مشخص کردهاند.
یکی از ابزارهای دیگر آمریکاییها و کشورهای ائتلاف، بهانه از بین بردن تکفیریها است و به همین علت اجازه میدهند که افراد تندرو از کشورهایشان خارج شوند و جلوی آنها برای پیوستن به تکفیریها گرفته نشود. البته قبل از رسیدن به منطقه جغرافیایی موردنظر، کشورهایی که راه ورود را تسهیل میکنند اجازه میدهند که مبلغین وهابی وارد بشوند تا افراد مدنظر را شستوشوی مغزی بدهند و انگیزه آنها را زیاد کنند.
عبدالله عظام یکی از فرماندهان گروههای تروریستی اجازه سخنرانی در آمریکا را داشت، بعضاً به او اجازه میدادند که در سخنرانیهایش علیه آمریکا حرف بزند، اما هدفشان ارسال وی به افغانستان و اقدام علیه روسیه بود. رسانههای آمریکایی کاملاً در اختیار این گروهها قرار داده شد. همینطور که شاهد آن هستیم تکفیریها با گروههایی غیر از خودشان درگیری دارند، با گروههای سلفی غیر از خودشان، با کشورهای عربی، با غربیها و مواردی از این قبیل که همه آنها را در مقابل خودشان میدانند.
سازوکار هدایت گروههای تکفیری و همگامی آنها با منافع آمریکا چگونه است؟
دشمنی گروههای تکفیری با همه کشورهای منطقه امری محرز است اما میبینیم که آنها در مناطق جغرافیایی حضورشان، دشمنشان را خودشان انتخاب میکنند. پسازاین است که مسئله هدایت آمریکاییها خودنمایی میکند و فضاسازی رسانهای به کمک روشن کردن استراتژی این گروهها وارد عمل میشود و از سوی دیگر اقداماتی است که در فاز اطلاعاتی و امنیتی در این گروهها انجام میپذیرد.
منافع آمریکاییها حوزه فعالیتهای آنها را مشخص میکند، در افغانستان جنگ تکفیریها با روسیه بود نه شیعیان، اما در عراق درگیریها علیه شیعیان بود. بعضیاوقات شاهدیم که تکفیریها تصور خاصی برای خودشان دارند و به دنبال هدفی هستند که در ذهن رهبرانشان میگذرد، همینجاست که میبینیم آمریکاییها بر روی آنها متمرکز میشود و مسیرشان را به سمت منافع خودشان عوض میکنند.
در مفهوم هدایت و کنترل، مشخص کردن گروهی که آمریکاییها به دنبال استفاده از آن هستند اولویت دارد. آمریکاییها مفهومی به نام «دشمن بهتر» یا «دشمن ترجیحی» دارند و ماهیت آنها مشخص است. افزایش گروههای تکفیری در منطقه منجر به این شده است که جناحبندیهای مختلفی را از سوی آنها شاهد باشیم. آمریکاییها یک گروه یا شخص را انتخاب و سعی میکنند آن را تقویت و بزرگ کنند. در عراق ابتدا دیدند که بهترین دشمن ترجیحیشان زرقاوی بود که تازه وارد عراق شده و بسیار ضعیف است. او اصالتاً اردنی بود و در عراق هیچ پایگاهی نداشت.
کالین پاول وزیر سابق دفاع آمریکا اعلام کرده بود که دشمنشان ابو مصعب الزرقاوی است. تمرکز آمریکا بر روی این شخص اجازه داده که همه گروههای سلفی تندرو او را بشناسند و به سمت او بروند، زرقاوی مجلس شورای مجاهدین را تشکیل داده بود و خودش را رئیس آن کرد.
زرقاوی در نامهای به اسامه بنلادن سیاستهای گروهش را توضیح داده بود و عنوان کرد که میخواهد اهل سنت عراق را با بمبگذاری در مناطق شیعه تحریک کنند و با قیام شیعیان علیه سنیها یک جنگ مذهبی در عراق ایجاد کند و این مسئله برای برانگیختن سنیها علیه شیعیان است. مشخص نشد که زرقاوی جاسوس و عامل آمریکاییها است یا اینکه شخصاً چنین تفکری داشته است، اما چون اولویت او جنگ با آمریکاییها نبود پایگاهی قوی برای او در عراق ایجاد شد.
به علت اینکه عراق میدان جنگ شیعه و سنی شد، همه تکفیریها به سمت عراق آمدند اما باید تفکرشان را با ابو مصعب الزرقاوی تنظیم میکردند. زرقاوی پس از قدرت گرفتن با اختلاف شدید از بنلادن جدا شد چون هدف اصلی او در ظاهر جنگ با آمریکا بود.
دومین ابزار آمریکاییها برای کنترل تکفیریها، ترور فرماندهان و افراد شاخص است، هرگاه آمریکا تشخیص بدهد که این افراد قرار است خلاف نظراتشان عمل کنند و سیاستشان جنگ با آمریکا است آن شخص ترور میشود.
البته باید بدانید که تکفیریها برای خودشان یک دشمن نزدیک و یک دشمن دور ترسیم کردهاند. از زمان «سید قطب» و «عبدالسلام فراش» در مصر، این سیاست مشخص شد که کشورهایی که در جنگ با اسرائیل ناکام ماندند باید ساقط شوند که تا سال 1996 این سیر ادامه داشت. حتی زمانی که تروریستها به افغانستان کوچ کردند هدفشان این بود که تجربیات نظامی کسب کنند و بعدازآن به کشورهایشان بازگردند که فعالیت کنند. البته این مسئله را علناً اعلام کردند که هدف حضورشان در افغانستان جنگ با روسیه نبود، هدفشان این بود که به کشورهایشان بازگردند و جنگ داخلیشان را تقویت کنند. سوریه، الجزایر، سومالی، عربستان سعودی و ... شاهد بازخورد بازگشت این تروریستها بود.
عبدالله عظام که فرمانده سلفیهای اعزامی به افغانستان بود اعلام کرد که اولویتشان بازگشت به کشورهایشان نیست و به دنبال جنگ با اسرائیل است و برای همین دستگاههای اطلاعاتی مصر و اردن ترورش کردند. شاید میتوان گفت که همکاری عربستان و موساد هم در اینباره بیتأثیر نبود.
یکی از نکتههایی که باید به آن توجه داشت این است که اگرچه آمریکاییها دستگاه اطلاعاتی قویای دارند، اما آنها به همهجا دسترسی ندارند و نمیتوانند هرکسی را بخواهند ترور کنند.
سومین ابزار آمریکاییها رسانههای بینالمللی و عربی است. این ابزار برای هدایت، برانگیختن مردم برای همکاری و توجیه این گروهها برای جنگ با یکطرف خاصی است که مدیران رسانهای میخواهند. بهعنوان مثال ماجرای سوریه را عمومی میکنند. رسانهها کاری کردند که همه نسبت به جنگ با رژیم سوریه توجیه شوند. شعار رسانههای آنها جنگ با الحاد بود، در سوریه شعارشان مظلومیت اهل سنت یا رژیم کافر بود تا جنگ با نظام.
چهارمین ابزار آمریکا، علمای عربستانی هستند، بیشترین تعداد علمای سلفی در عربستان حضور دارند و بیشترین نفوذ را در بین گروههای تکفیری دارند؛ چراکه همفکر و همعقیده هستند. عربستان همه روحانیون جهان اسلام که تفکر وهابی دارند را به سمت دانشگاه مدینه هدایت کرده بود و در آنجا به پرورش آنها پرداخت. حتی برخی از افراد را که احتمال پذیرش تفکر وهابی را داشتند نیز به خودشان جذب کردند. این مسئله امکان این را ایجاد کرد که عربستانیها با همه گروههای تکفیری ارتباط برقرار کنند.
عربستان دولایه مذهبی دارد، یکی لایهای که حاکمیتی است و اختیار آن در دست ملک است و یکی هم روحانیون آزاد هستند. قدرت و سلطه در دست علمای وابسته به آل سعود است. حکومت عربستان در برهههای مختلف مقابل فتاوای روحانیون آزاد را میگیرد اما در موضوعاتی مانند جنگ سوریه هیچ محدودیتی برای آنها قائل نیست و حتی اجازه میدهند برای تروریستها کمکهای مالی هم جمعآوری کنند.
پنجمین ابزار آمریکاییها نفوذ اطلاعاتی است که به چند روش صورت میگیرد، ابتدا بهکارگیری افرادی از داخل گروههای تکفیری است؛ البته نیازی نیست که آمریکا بهصورت مستقیم با آنها ارتباط بگیرد. دستگاههای اطلاعاتی عربی، مجری هدایت آنها هستند. افراد غربی تازهمسلمان هم اکثراً نیروهای اطلاعاتی هستند.
راه دیگر نفوذ اطلاعاتی آمریکاییها، استفاده از گروههای مخالف تکفیریها ازجمله اقلیتهای مذهبی، لیبرالها و هر گروه دیگر مخالف است که آنها را شناسایی و بهکارگیری میکنند و این نفوذ اشرافی اطلاعاتی برای آمریکاییها در همه گروهها ایجاد میکند. راه نفوذ دیگر استفاده از زندانها است، تعداد زیادی از افراد را به بهانههای واهی وارد زندان میکنند و در آنجا افراد را برای بهرهگیری اطلاعاتی توجیه و بهکارگیری میکنند و بعضاً برخی از آنها را در طول چند سال شستشوی مغزی میدهند تا تفکر و ایدئولوژی آنها تغییر کند. در دوران انور سادات، مصریها عمداً جماعت اسلامی را وارد زندان کردند و هزاران نفر را به هر بهانهای وارد بند کردند.
گروههای اطلاعاتی بنا بر تحلیلها و آمارهایی که داشتند متوجه شدند که اعضای جماعت اسلامی تفکر اسلامی دارند اما از لحاظ ایدئولوژیک خیلی قوی نیستند و سطحینگرند.
نقشهشان این بود که در زندان کتابخانههایی ایجاد کنند و کتابهای خاصی در آن قرار گرفت و برای هر کتابی که خوانده میشد جایزهها و امتیازات خاصی گذاشته بودند. سپس عدهای از سران زندانی اخوانالمسلمین را آوردند و با آنها قرارداد بستند و شرط کردند که با سخنرانی در زندانها و ارائه محتواهای خاص میتوانند در فضای مصر فعالیت مردمی داشته باشند تا بتوانند حزب سیاسی شکل بدهند.
ایده اصلی این کتابها در کل به این سمت بود که با کنارهگیری از اقدامات سیاسی به سمت کارهای تبلیغی بروند. بازهم برای سخنرانیها امتیازات خاصی گذاشته بودند و کاهش محکومیتها ازجمله آن بود. برای همین در زندانها نیازی نبود که افراد را بهصورت مستقیم استخدام کنند و در یک مرحله ایدئولوژیک بر روی آنها کار میکردند.
به وجود آوردن زمینه اختلاف مناسب مانند «شیعه و سنی» یا «کرد و عرب» برای ایجاد اختلال در مناطق شکل گرفت و مظلومنمایی برای اهل تسنن در بین طوایف منطقه بروز کرد. بعضی از جریانها بهغیراز تکفیریها این استعداد را دارند و البته میخواهند که وارد این جریان بشوند. که در سوریه، لبنان و عراق این مسئله را میبینیم.
ششمین ابزار در مسئله هدایت، تجزیه کردن گروههای تکفیری بود و بهعنوانمثال خیلی زیاد بر روی مسئله تجزیه القاعده کارکردند و روی اولویتهای محلی منطقهای که گروههای تکفیری در آن حضور دارند خیلی کارکردند و میبینیم که بنلادن در انباره خیلی ضعیف بود که جریانهای محلی را به سمت دشمن دور توجیه و هدایت کرد و به این شکل گروههای اسلامی همواره جنگ محلی داشتند.
جریانهایی که خودشان را به القاعده منصوب کرده بودند، چه در یمن، چه در سومالی و غیره همهشان سعی کردند که به القاعده وابسته باشند، اما تفکرشان صد درصد القاعدهای نبود و آمریکاییها با درک این مسئله سعی داشتند این گروهها را تجزیه کنند و نگذارند تمرکز درگیریشان به سمت غرب و آمریکا بیاید.
آنها همیشه سعی میکردند با قوی شدن گروههای تکفیری، بین آنها یک درگیری و جنگ داخلی ایجاد کنند و البته این مسئله برایشان بسیار راحت است و بهسادگی میتوان اذعان کرد که چرا چنین سیاستی میتواند در گروههای تکفیری اعمال شود.
و در نهایت هفتمین ابزار آمریکاییها تئوریهای استراتژیک مانند کتاب مدیریت وحشیگری است. برخیها میگویند یکی از افسران اطلاعاتی مصری این کتاب را نوشته بود. کتاب دیگر از سوی عمر عبدالحکیم (ابو مصعب السوری) نوشته شد که در 1500 صفحه کتاب چاپ شده و مرجع تکفیریها بهحساب میآید. درجایی از این کتاب عنوان میشود که تکفیریها توان جنگ و مقابله نظامی با غرب را ندارند و علت آن را این میداند که غربیها توان نظامی افسانهای دارند و یک سری تجربههای ناکامی گروههای چریک در مواجهه با ارتشهای کلاسیک را بیان میکند. این کتاب که «دعوه المقاومت الاسلامی العالمیه» نام دارد، برای گروههای تکفیری بهعنوان کتاب مقدس بهحساب میآید. در مقدمه این کتاب ادعا میشود که نگارش آن برای تئوری اقدامات نظامی است که در کل پنج صفحه از این کتاب به تئوریهای نظامی میپردازد.
علت گرایش گروههای تکفیری به سمت آمریکا چیست؟
یکی از این دلایل منفور شدن در کشورهایشان بود و برای همین نیاز به اقدامی دارند که مردم را به سمت خودشان جذب کنند. آنها باسیاستهای آمریکاییها همگام شدند اما نیاز دیدند که با انجام اقداماتی مردم را به سمت خودشان جذب کنند.
مسئله دیگر این است که گروههای تکفیری نوکر آمریکا نشدند، اما منافعشان را با منافع آمریکا گره زدند و البته یک سری از رهبرانشان مزدور آمریکایی هستند. در جنگ اول افغانستان خودشان اعلام کردند که یک سری از فرماندهانشان افسران اطلاعاتی عربستان بودند که برای آمریکا مزدوری میکردند و البته سلطه آنها بر گروههای تکفیری زیاد بود.
در این جنگ، تکفیریها روزنامهای به نام «المجاهد» داشتند که دو نسخه آن را عربستان اجازه انتشار نداد؛ چراکه درباره ساختن بمب و جنگ شهری مطالبی را منتشر کرده بودند. در اردوگاههای عربستان درون افغانستان اجازه صحبت از جنگ یا ساقط کردن رژیم کشورهای عربی داده نمیشد و این مسئله اختلافات زیادی را در این گروهها ایجاد کرد و دوگانگی مزدوری و مجاهد بودن را برای آنها رقم زد.
هرگاه آمریکاییها ببینند که گروهی از تکفیریها خط قرمز آنها را رد کرده است، مرحله کنترل آغاز میشود که ممکن است به مقابله نظامی مستقیم یا استفاده از پهپادها منجر شود. در یمن شاهد بودیم که آمریکاییها عدهای را ترور کردند که توانایی بسیج مردم را داشتند و الآن در یمن فردی باقیمانده است که حتی در مقابل دوربین ظاهر نمیشود. این اتفاق از این حیث رخ داد که در یمن تعداد زیادی از اسلامگراهایی که در آمریکا زندگی میکردند به این کشور آمده بودند و همهشان به زبان انگلیسی تسلط داشتند و البته کینه زیادی نسبت به آمریکاییها داشتند و از طریق اینترنت و رسانهها توانستند صدایشان را به مسلمانان آمریکا برسانند. یکسری اقدامات تروریستی در غرب انجام شد که بررسیها نشان داد اعضای این گروه پشت پرده آن بودند. برای همین همه این افراد را ترور کردند، ولو اینکه آنها روزی با حوثیها وارد جنگ میشدند.
کنترل ارسال تسلیحات و کمکهای مالی به گروههای تکفیری چقدر در این وابستگی نقش دارد؟
الآن در سوریه شاهد هستیم که نوع سلاحهای ارسالی مشخص است و کنترل میشود، مقدار پول و زمان فرستان پول هم کنترل میشود و میبینیم که برخی گروهها الآن حمایت مالی نمیشوند.
ابزار کنترل دیگر مسئله جغرافیایی است، این مسئله در قضیه نزدیک شدن داعشیها به اربیل خودنمایی کرد. آمریکاییها زمینبازی را برای داعشیها مشخص میکنند و به آنها میگویند خارج از این زمین نمیتوانند بازی کنند. یک سری نقاط و مناطق حساس برای آمریکاییها وجود دارد که نمیتوانند به آن نزدیک شوند.
بعضیاوقات گروهها آنقدر بزرگ میشوند که آمریکاییها توان کنترلشان را ندارد و به همین علت مسیر جدیدی برایشان باز میکنند. اوایل دهه 1990 عربستان به کمک FBI بودجه 36 میلیارد دلاری را برای مسائل امنیتی کشور وقتیکه القاعده فعالیتهایش را شروع کرده بود، هزینه کردند.
این مسئله از دهه 1990 تا سال 2003 در عربستان ادامه داشت و دلیل اصلی این مسئله رفتن گروهها به سمت عراق بود. البته الآن در سوریه بیش از 12 هزار عربستانی همراه با تروریستها هستند.
یک نمونه دیگر در اجازه ورود داعشیها به موصل است، برای آمریکاییها مهم است که گروههای تکفیری با یکدیگر درگیری داشته باشند اما نمیخواهند که آنها یکدیگر را از بین ببرند. برای همین آنها را به سمت عراق سوق دادند که از داعش استفاده کنند.
ابزار دیگر آمریکاییها در کنترل، ابزارهای رسانهای است. در سال 2012 و جنگ غزه عدهای گفتند که حماس به علت راهاندازی جنگی بهغیر از جنگ سوریه به امت اسلامی خیانت کرده است. الآن اگر به یکی از مخالفان سوریه بگوییم که باید علیه اسرائیل بجنگیم به شما شک میکند؛ چراکه هدف همه آنها جنگ با نظام سوریه است.
ابزار بعدی در بحث کنترل ترور کردن است، هر فرماندهای را که احساس کنند تفکرات و سیاستهایش را عوض کرده است، اگر بتوانند ترور میکنند. اما معمولاً فرماندهانی که به این مسیر میروند کنترل میشوند، منظور این است که تمامی اقدامات آنها زیر نظر است و بر اساس همین نظارت است که کشتن آنها برای آمریکاییها راحت میشود.
نمونه بارز آن زرقاوی بود که آمریکاییها شک کردند که میخواهد با بنلادن آشتی بکند و اولویتش را به سمت جنگ با آمریکا ببرد. او 10 روز پس از تماس صوتی با بنلادن ترور شد.
با این سه مفهوم، اجازه فعالیت به تکفیریها، هدایت و کنترل که ذکر کردیم آمریکا توانسته از این گروهها استفاده بکند و آنها را به سمت سیاستهای خودش هدایت کند. البته این گروهها یک مزایایی داشتند که آمریکاییها توانستند این اقدام را صورت بدهند.
این مزایا چه چیزهایی است؟
تکفیریها هیچکس غیر از خودشان را قبول نمیکنند و با همه مشکلدارند و برای اقداماتشان بهانه و فتاوای شرعی دارند. در مرحله بعد میتوان گفت که آنها تنوع زیادی به لحاظ فقهی و مذهبی دارند و هر گروهی مفتی و شیخ خاص خودش را دارد و حتی در داخل گروهها هر فردی میتواند تفسیر مذهبی خاص خودش را داشته باشد. برای همین میبینیم که یک فردی از یک گروه با گروه دیگر بهراحتی بیعت میکند و این مسئله برایشان راحت است.
یکی از مزایای دیگر آنها برای آمریکاییها این است که تکفیریها رهبر واحد ندارند و اصلاً امکان چنین چیزی وجود ندارد. این مسائل اجازه داد که دستگاههای اطلاعاتی بتوانند در تکفیریها نفوذ کنند و اصلاً رهبریای در آنها وجود نداشت که بتواند این مسئله را بفهمد.
مسئله دیگر تفسیرهای تحتاللفظی است که از احادیث و قرآن میکنند، مثلاً در سوریه اتفاقی افتاد و پسازاینکه حدیثی را تحت این عنوان که «حاکم ظالم بهتر از فتنهای است که همیشه پایدار باشد» مطرح کردند، عده زیادی از مجاهدین کتائب فاروق سلاحشان را تحویل دادند و از این گروه بیرون آمدند.
مزیت دیگر گروههای تکفیری برای آمریکا ضعیف بودن عناصر اطلاعاتی و حفاظتیشان است. ابو محمد المقدسی یکی از فعالین تکفیریها در اردن است که عنوان میکرد پس از زندانی شدن از دستگاه اطلاعاتی اردن اطلاعات دقیق گروهش را میگرفت. اشراف اطلاعاتی کامل بر روی گروههای تکفیری وجود دارد، برای همین خودشان هم میگویند که در مسائل حفاظتی مشکلدارند و استخدام کردن مزدورها و نفوذیها در آنها بسیار آسان است.
مسئله بعدی این است که تکفیریها حامی مستقل ندارند و کشورهایی که به آنها کمک میکنند تابع آمریکا هستند. از سوی دیگر فشاری است که از سوی دولتهایی مانند مصر، مغرب، یمن، الجزایر و ... بر روی آنها وارد میشود و تکفیریها هر راهی را که برای فرار و مانور پیدا میکنند به سمت آن میروند.
آمریکاییها و همپیمانانشان دلایل خاص خودشان را برای پیش رفتن به این سیاستها دارند. رشد این جریانهای تکفیری از سال 1979 آغاز شد و تمام نظریهپردازان غربی روی این مسئله اتفاقنظر دارند که تکفیریها در سال 1979 جان تازهای گرفتند، البته با افزایش قدرت این گروهها نفوذ آمریکا کمکم تضعیف میشد. همینجاست که میبینیم انقلاب اسلامی ایران، حزبالله در لبنان و حتی حرکتهای بهظاهر اهل تسنن مانند القاعده که شعارشان جنگ علیه آمریکا است، خودنمایی کرد.
درنتیجه جنگهای متوالی و زیاد آمریکا در منطقه، آنها ضعیف شده بودند و نمیتوانستند بهموازات ایران و حزبالله قدرتی داشته باشند برای همین نیاز داشتند که از نیروهای درونی منطقه استفاده کنند و آنها را بهکارگیری کنند، حتی اگر این جریانها مخالف آمریکا باشند و حتی اگر کمک کردن به این گروهها تبعات خطرناکی برای آمریکا داشته باشد، برای همین است که سیاستهای کنترلی را گذاشته بودند که هر جا احساس خطر کردند، بتوانند جلوی آن را بگیرند.
علت دیگر هزینه سنگین مقابله با این گروهها در عراق و افغانستان بود، اگر آمریکا وارد عراق نمیشد و القاعده رشد میکرد، ایالات متحده در بحران بزرگی قرار میگرفت. برای همین آمریکا وارد عراق شد و تحول بزرگی در جریانهای تروریستی ایجاد کرد و آنها را به سمت دشمن نزدیک هدایت کرد. در خیلی از کشورها شاهد بودیم که آمریکا از این گروهها بهعنوان بهانه جهت مداخله نظامی استفاده میکند و بالطبع کشورهای غربی همپیمان آمریکا به این مسئله نیاز دارند که تکفیریها را از کشورهایشان دور کنند و خطر آنها را برای کشورشان کم کنند.
خروج تکفیریها از کشورهای غربی سه مزیت برایشان داشت ابتدا اینکه در کشور غربی حضور ندارند، دوم اینکه قاعدتاً این افراد در جنگها کشته میشوند و نهایتاً اینکه تکفیریها در جهت اهداف غربیها در کشورهای عربی اقدام میکنند.
نشریه اشارت.موسسه راهبردی دیده بان