در برابر نفوذ فرهنگی استعمار
بررسی نگاه متفکران مسلمان متقدم به مسئله «فرهنگ»

اندیشه متفکران مسلمان پیرامون تحولی عمیق در حوزه فکر و اندیشه بوده به گونه‌ای که همه جوانب اعتقادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را دربرگرفته و به عبارتی دیگر، تحولی بنیادی در اساس فکر واندیشه آنها بوجود آورده است.

موسسه راهبردی دیده بان، در ارتباط با اندیشه متفکران مسلمان، هم به لحاظ سیر تطوری که در اندیشه آنها اتفاق افتاده، براساس ترسیم یک سیر تاریخی می‌توان صحبت کرد و هم می‌توان این آرا و اندیشه‌ها را در جنبش‌های سیاسی-اجتماعی اتفاق افتاده دنبال کرد. تقسیم‌بندی‌های متفاوتی دراین زمینه براساس معیارهای متفاوت صورت پذیرفته و از جمله کارهای درخور و شایسته در این زمینه می توان به کتاب «سیری در اندیشه سیاسی عرب» نوشته حمید عنایت، «نهضت‌های اسلامی درصدساله اخیر» از شهید مطهری و«سنت و مدرنیته دربیان اندیشمندان مسلمان» اشاره کرد. در واقع در ارتباط با جریان تغییر و تحول در جوامع اسلامی، کتاب‌هایی نوشته شده و تقسیم‌بندی‌ها و تحلیل‌های گوناگونی به لحاظ تاریخی، اشخاص، جنبش‌ها و مفاهیمی چون اصلاح‌گرایی اتفاق افتاده است. آثار متفکران اگرچه مربوط به حوزه‌ای خاص درعرصه فرهنگ نیز می‌شود اما به دلیل برخورد یکباره مسلمانان با مظاهرتمدن و فرهنگ غرب، آنچه بیشتر مورد توجه متفکران است، حفظ و بهبود موقعیت سیاسی، وحدت اجتماعی مردم و در یک کلمه مبارزه با استعمار و فرهنگ استعماری است. ازاین روی اگر به موضوع فرهنگ هم پرداخته می‌شود، بیشتر فرهنگ سیاسی مورد توجه است.

به هر حال رویارویی مسلمانان با دو رویه تمدن غرب آنها را برآن داشت تا با لحاظ کردن رویکردی سیاسی درفرهنگ و از طرفی درنظرگرفتن سیاست‌های فرهنگی به رویاروئی با آن بپردازند. اندیشه متفکران مسلمان پیرامون تحولی عمیق در حوزه فکر و اندیشه بوده به گونه‌ای که همه جوانب اعتقادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را دربرگرفته و به عبارتی دیگر، تحولی بنیادی در اساس فکر واندیشه آنها بوجود آورده است. عمق این تحول به اندازه‌ای است که اولاً نمی‌توان جنبه‌های مختلف آن را از هم تفکیک کرد و ثانیاً چون در مراحل اولیه شکل‌گیری آن بوده، بیش ازهرچیز دربرگیرنده مسائل و موضوعات کلان فکری و نظری است.

سیری دراندیشه سیاسی عرب

حمید عنایت دراین کتاب با ذکر تاریخ تحولات سیاسی کشورهای عربی به بررسی و سنجش اندیشه‌هایی می‌پردازد که درسیرتحولات سیاسی خود، زمینه جنبش سیاسی ملت‌های عرب را فراهم کرده است. بیش از همه منظور از ملت عرب، مصر و منطقه سوریه و لبنان است که زودتر از سایر مناطق براثر حمله ناپلئون به مصر با غرب و پیشرفت‌های آن آشنا شدند. اگرچه پیش از آن تلاش‌هایی درشام در راه پیشرفت فرهنگی و اجتماعی صورت گرفته بود، ولی هیچ یک از آنها به اندازه این رویاویی در بیدارکردن اعراب موثر نبود. علاوه براین نیروی بیرونی، بحران درونی یعنی حضور حکومت ترکان عثمانی و ضعف و ناتوانی دستگاه حکومتی آنها دراین زمینه موثر واقع شد. اگرچه ترکان و اعراب دربرابر حمله ناپلئون، کوشیدند تا یگانگی خود را در برابر غیرمسلمانان حفظ کنند، اما موثر نیافتاد و با دخالت دولت انگلیس و با رویارویی ناسیونالیسم عرب بر ضد ترک این اتفاق نیافتاد. براین اساس متفکران این حوزه سه جریان عمده فرهنگی را شکل دادند که هرجریان نگاهی متفاوت به آیین و سنت‌های گذشته داشته وسعی می‌کرد از طریق برخورد با آنها، به این رکود پایان بخشد.

درارتباط با جنبش‌های سیاسی و جریان‌های فکری، حمید عنایت یکی از کمبودهای اساسی محیط فکری ما در نیم‌قرن اخیر را بی‌خبری از جریان‌های فکری کشورهای همسایه دانسته و معتقد است که این مشکل علاوه برعلل سیاسی، ریشه‌های فرهنگی نیز دارد. ایشان دراین زمینه علاوه بر وجود تعصب‌های مذهبی معتقدند «شیفتگی سطحی بیشتر با سوادان ما به اندیشه‌های غربی و بیزاری آنان از هرآنچه بوی کهنگی و دیرینه دوستی بدهد، بی‌گمان یک علت عمده آن است.»

در برابر چنین شرایطی جنبش ملت‌های عرب برای استقلال و بهبود وضع اجتماعی، امری ضروری بود که کم و بیش همزمان با بیداری ایرانیان درقرن سیزدهم هجری اتفاق افتاد. علاوه براین مجموعه اصلاحات حاصل شده بعد از ورود استعمار، جنبه‌های منفی اینگونه پیشرفت بعد از مدتی آشکار شد و این تناقض‌های گوناگون درزندگی اجتماعی، اقتصادی مردم مصر، اندک درس خواندگان و فرنگ رفتگان را به خود آورده بود تا با نوشتن مقالات و کتاب‌هایی دراین حوزه به مردم آگاهی دهند. دربلاد شام یعنی سوریه، لبنان، فلسطین و اردن نیز تحولاتی روی داد که به همین گونه در بیداری مردم موثر بود، اما تفاوت مهم این سرزمین با مصر، وجود جامعه بزرگی از مسیحیان بود که نفوذ غربیان را به سود خود می‌دانست. علاوه براین رواج شهرنشینی و انقلاب صنعتی و نیاز اروپا به کشف بازارهای تازه، همگی از جمله عوامل ورود اروپائیان به این منطقه بودند. با این حال مسائل مورد توجه روشنگران سوری و لبنانی با روشنفکران مصری متفاوت بود. درحالی که مشکل اصلی آزادی‌خواهان و روشنفکران مصر، کوشش در راه رهایی سرزمینشان ازسلطه سیاسی و اقتصادی اروپائیان بود در شام برعکس، بیشتر روشنفکران و نویسندگان که به جامعه مسیحی عرب تعلق داشتند، خواهان مقاومت در برابرفشار مسلمانان وخاصه زور و ستم عثمانی بود. به طورکلی بیداری عرب به شکل سیاسی خود ظرف نیم قرن درقالب سه جریان فکری وفرهنگی شکل گرفت:

· پیروی از تمدن غرب

· تجددخواهی دینی

· میهن‌پرستی مصری

پیروی ازتمدن غرب

در رابطه با پیروی از تمدن غرب دو نکته حائز اهمیت است. اینکه مصر بیش از هرکشور اروپایی، فرانسه را الگوی حرکت خود قرار داده بود. این موضوع، خود متآثر از دو عامل پیشرفت فنی و نظامی فرانسویان و شکست نظامی در برابر آنها بود. دوم سیاست فعال فرهنگی فرانسه بود که برخلاف دیگر دولت‌های اروپا، دراشاعه فرهنگ و ادب خود به کشورهای مستعمره تلاش زیادی می‌کرد. در رابطه با پیشروان پیروی از تمدن غرب می‌توان به این مرحله اشاره کرد که در بدو امر آنها خواهان انطباق تفکرغربی و اندیشه اسلامی با هم بودند و در مرحله بعد به برتری این آرا نسبت به اندیشه دینی نظر می‌دادند. باید بپذیریم که نفوذ فرهنگی همراه با نفوذ و تسلط سیاسی است. با این حال باید گفت که بعضی از این متفکران چنان از واقعیات سیاسی زمان خود بی‌خبر بوده‌اند که نمی‌توانستند نتایج ناگوار سیاسی پیروی ازفرهنگ غرب را پیش‌بینی کنند. زیرا اگرچه صنعت و فن‌آورری غرب در بدو ورود به سرزمین‌های اسلامی و درنگاه مسلمانان سرآغاز دورانی تازه بنظر می‌رسید اما این فناوری بیش از همه درخدمت امور نظامی‌گری قرارگرفته و استعمارغرب و اشغال کشورهای اسلامی و شرقی، این نگاه مثبت را از ذهن مسلمانان دور کرد. اتخاذ رویکردی دوگانه در نگاه مثبت به فرهنگ غرب و البته چشم‌پوشی از ضعف‌ها و ناسازگاری‌های آن با فرهنگ اسلامی از طرفی و نگاه منفی به استعمار غربیان همواره همراه روشنفکران بود و قادر نبودند رویکردی واحد و همخوان در این عرصه را تحلیل و ارائه دهند. به هرحال نظارت دوگانه انگلستان و فرانسه و شکل‌گیری جنبش‌هایی درمخالفت با وضع موجود و سرانجام بمباران اسکندریه توسط انگلستان و تصرف مصر، ازطرفی موجب تسلط انگلستان برمصر شد ولی از سوی دیگر از لحاظ فکری اثردیگری نیز داشت و آن دلیرکردن خواستاران تقلید از غرب در بیان عقاید خود بود.

تجدد فکر دینی

سیدجمال الدین اسدآبادی

ازجمله سرآمدان احیای فکردینی دربرابر استعمار و رویکردهای تجددخواهانه، سیدجمال الدین اسدآبادی است. او با نوشتن رساله «حقیقت مذهب نیچری» نشان داد که به گونه‌ای دقیق به عمق تفکرغرب پی‌برده و با نقد ناتورالیسم، سوسیالیسم و اومانیسم مادی‌مذهبان، بنیان فکری آنها را زیر سوال می‌برد و از طرفی مبانی دین اسلام را عاملی برای پیشرفت و کسب سعادت دنیا و آخرت می‌داند. ازطرفی او بزرگترین عامل واماندگی و اسارت مسلمانان را درنگاه جبرگرایانه و محتوم آنها به سرنوشت و زندگی می‌داند. این نکته درنوشته‌های دیگر سید و نیز آثار تجدد‌خواهانی چون «محمد عبده» و «اقبال لاهوری» و «رشیدرضا» با تآکید بیشتر تکرار شده است.

بطور خلاصه عناصراصلی میراث سیدجمال برای جهاد اسلامی به نحو عام و جهان عرب به نحو خاص عبارت بود از نخست اعتقاد به توانایی ذاتی دین اسلام برای رهبری مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان. دوم مبارزه با روحیه تسلیم به قضاوقدر و گوشه‌نشینی و بی‌جنبشی. سوم بازگشت به منابع اصلی فکراسلام. چهارم تفسیرعقلی تعالیم اسلام و فراخواندن مسلمانان به یادگرفتن علوم نو و پنجم مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستین گام در راه رستاخیز اجتماعی و فکری مسلمانان.

شیخ محمدعبده

او نامورترین مرید سیدجمال بود ولی ارج و آوازه او نزد اهل سنت ازآن جهت است که نه تنها دراحیای فکر دینی و انطباق آن با مبانی عقلی کوشید بلکه ازتجددخواهی دینی برای اصلاح پاره‌ای از وجوه زندگی اجتماعی مصر بهره جست. «شیوه فکری و داروی سیاسی او درهمه حال محافظه‌کارانه و اعتدالی بود. بنظر او برای مردم مصر که گرفتار بیسوادی و از آن مهم‌تر نادانی بودند، تربیت اخلاقی و آمادگی فکری باید بر مبارزه سیاسی مقدم باشد. راه رفع مفاسد اجتماعی نیز نه جهش و اقدام قاطع انقلابی، بلکه اصلاح تدریجی است. چنین عقایدی سبب شد که جناح پیکارجوی جنبش ملی مصر، عبده را به جانبداری از ارتجاع متهم کند.

درواقع درحالی که عبده اصلاح فکردینی را عامل اساسی و قطعی هرگونه تحول سیاسی و اجتماعی می‌دانست، سیدجمال مبارزه سیاسی با حکومت‌های استبدادی و استعمار را به اندازه اصلاح فکر دینی موثر می‌دانست. از جمله خصائص فکری عبده در تجدد فکردینی می‌توان به این دونکته اساسی توجه کرد که او از طرفی خواهان آشتی‌دادن اندیشه‌های نو با مبانی تفکر اسلامی و دیگری کوشش دراین جهت بود که این نوگرایی مانع بی‌دینی و سستی در اصول نشود. او در تطبیق شریعت اسلامی بر اوضاع و احوال جهان امروز دو اصل مصلحت و تلفیق را بکار می‌بست و با این روش نظام حقوقی تازه‌ای را در اسلام بنیان می‌نهاد. با این حال تمام تلاش و هدف عبده که درمجموعه آثارش به خوبی نمایان است نشان از این دارد که او خواهان یگانگی همه مسلمانان، چه فرقه‌های سنی و چه میان شیعه و سنی است و ازطرفی خواهان یگانگی و وحدت میان روشنفکران و سایر اقشار جامعه است.

محمد رشیدرضا

او را بیش از هرچیز می‌توان میان آرا سیاسی‌اش جستجو کرد. تنها نکته‌ای که عقاید او را ازتجددخواهان دیگر ممتاز می‌کند اصرار اوست برسراصلاح خلافت سنی و اعاده آن به شکلی که درصدر اسلام معمول بود. او خلافت را بهترین وسیله برای رسیدن به اهداف تجددخواهان و تشکیل امت واحد اسلامی می‌داند و ناسیونالیسم را محکوم می‌کند.

عبدالرحمن کواکبی

او نیز بیش از هرچیز با نوشتن آثاری چون «طبایع الاستبداد» به شرح مفهوم آن و انطباق ویژگی‌های حکومت عثمانی با آن می‌پردازد و این نکته را یادآور می‌شود که نویسندگان اسلامی درگذشته همواره مباحث سیاسی را با مذهب، اخلاق، تاریخ و حقوق پیوند‌زده و بابی مستقل دراین زمینه نگشوده‌اند. با این حال او سعی می‌کند تا با نوشتن اثری مستقل دراین حوزه، وجهی مستقل به آن بخشیده و دربیداری افکار عمومی سهیم باشد. بنظر او هیچ‌گونه جنبش زندگی بخشی درمیان مسلمانان –چه ازحیث سیاسی و چه اجتماعی- ممکن نبود مگر آنکه نخست موانع فکری آن، مانند بی‌اعتقادی به کوشش فردی وخرافه‌دوستی و بی‌خبری از آموزش‌های اصلی قرآن ازمیان برداشته شود. کواکبی نیز معتقد بود که آیین توحید در قرآن اگر درست فهمیده شود، خود استوارترین سنگر ضداستبدادی است. کواکبی دراین اثر به بررسی رابطه استبداد با انسانیت، دین، علم و اقتصاد می‌پردازد و به دلیل شرایط سیاسی حاکم که در آن نمی‌توان به جمع مسلمانان و مسیحیت دریک حاکمیت واحد رسید، به جدایی دین از سیاست رأی می‌دهد. او به این موضوع اشاره نمی‌کند که این نظر با سایر اندیشه‌های او درتناقض است. روی هم رفته طبایع الاستبداد تا آنجا که به زبانی خطابی از زیان‌های استبداد پرده برمی‌دارد و تضاد آن را با پاره‌ای از مفاهیم اساسی فکر اسلامی نشان می‌دهد، رساله‌ای پرارج و روشنگر است ولی به عنوان اثری که بخواهد آرمان‌های سیاسی اسلام را توضیح دهد و روشن کند که اسلام خواهان چگونه نظام حکومتی است، رساله‌ای نارساست.

او درکتاب «ام‌القری» از ریشه‌های ناتوانی و درماندگی مسلمانان و راه حل‌های آن بحث کرده و ازجمله راه‌های اصلاح فکر دینی را اثبات سازگاری علم و دین و بازگرداندن خلافت اسلامی به قوم عرب می‌داند و معتقد است که خلافت دراین حال باید فقط به رهبری کارهای دینی مسلمانان بپردازد و از دخالت درسیاست بپرهیزد. اینجاست که اختلاف عقیده او با سیدجمال آشکار می‌شود زیرا درعقاید سیدجمال، بستگی دین و سیاست همیشه امری مسلم می‌نماید. گذشته از این کواکبی برخلاف سیدجمال به روش‌های تند وپیکارجویانه درسیاست باور نداشت.

علی عبدالرازق

او آخرین فرد گروه تجددخواهان دینی است که موضوع اصلی کار خود را بحث درزمینه خلافت می‌داند. نظر او درخلافت جزو اصول دین وارکان شریعت نیست و دراسلام، سیاست را ازدین جدا می‌داند و معتقد است دراین عصر ملت‌های مسلمان باید ارباب دین را از دخالت درسیاست بازدارند.

میهن‌پرستی مصری

اندیشه تجددخواهی دینی بر اثر ایستادگی مخالفان آرا آنها از طرفی و گسترش اندیشه وطن‌پرستی، آرمان وطن‌پرستی را نزد مسلمانان جلوه‌گر ساخت. با آنکه نزد تجدد‌خواهان دینی، اندیشه امت واحد اسلامی از تعلقات ملی مهم‌تر بود ولی پیدایی خطر صهیونیسم وگسترش هجوم استعمارغرب و اختلاف نظرهای متعدد بر سر تشکیل امت واحد اسلامی یا عربی، اندیشه وطن‌پرستی را درمیان اعراب رواج داد. دراین میان مصر بیش از سایر کشورها، محل برخورد آرا و اندیشه‌های وطن‌پرستانه بود. جنبش میهنی مصریان چه در زمان «عرابی پاشا» و چه در زمان «مصطفی کامل»، مانند نواندیشان دینی، واکنشی در برابر استعمارغربی بود. هدف اصلی آن استقلال ازانگلیس بود. آزادیخواهی و آرزوی بهره‌مندی از حکومت ملی و دموکراسی، اگر هم گاه‌گاه درشمار آرمان‌های میهنی قلمداد می‌شد جنبه فرعی داشت.

با این حال روش آنها دربرخورد با این مفهوم کاملا متفاوت بود و درعین اینکه یکی آن را مخالف با دین و دینداری می‌دانست، گروه دیگر آن را متعارض با دین نمی‌دانستند.

علاوه براین، وقوع وقایع مهمی چون چاره‌اندیشی سیاسی یهودیان در پیداکردن سرزمینی برای خویش، استعمارغرب و ظهور عوارض آن و جنگ‌های بزرگ جهانی ازجمله عوامل مهم جهت دهنده به این سه جریان فکری درکشورهای اسلامی بوده‌اند. یک نتیجه آشکارشدن مقاصد استعماری فرانسه آن بود که پیکارعرب در راه استقلال از صورت مبارزه‌ای صرفاً سیاسی بیرون آمد و رنگ فرهنگی نیز به خود گرفت. عربان تا زمانی که برای برخورداری از استقلال به یکی از دو دولت فرانسه و انگلیس امیدوار بودند، حساب تمدن غرب را از استعمارغرب جدا می‌کردند چنانکه پیشتر دیدیم بسیاری از آنان تقلید از تمدن غرب را شرط پیشرفت و تجدد می‌دانستند.

نهضت‌های اسلامی درصدساله اخیر

شهید مطهری دراین کتاب، بحث خود از متفکران مسلمان را با مفهومی چون اصلاح و اصلاح‌طلبی آغاز می‌کند. وی در این کتاب می‌گوید که اصلاح‌طلبی یک روحیه اسلامی است، هرمسلمانی به حکم اینکه مسلمان است خواه ناخواه اصلاح‌طلب و لااقل طرفدار اصلاح‌طلبی است، زیرا اصلاح‌طلبی هم به عنوان یک شأن پیامبری درقرآن مطرح است و هم مصداق امربه معروف ونهی از منکر است که از ارکان تعلیمات اجتماعی اسلام است. ایشان بعد از واکاوی این مفهوم به بحث از جنبش‌های اصلاحی در تاریخ اسلام می‌پردازند و می‌گوید که تاریخ اسلام از نظرجنبش‌های اصلاح‌طلبانه، تاریخی راکد و صامت نبوده است. علاوه براین به بررسی انواع جنبش‌های اصلاحی اسلامی می‌پردازند و آنها را اعم از فکری و عملی و پیشرو و ارتجاعی، نیازمند بررسی و تحلیل می‌داند. آنگاه وظیفه خود را بررسی نهضت‌های اصلاحی اسلامی درصدساله اخیر دانسته و می‌گوید که ازحدود نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامی و نوزدهم مسیحی به بعد، یک جنبش اصلاحی درجهان اسلام آغاز شده است. این جنبش شامل ایران و مصر و سوریه و لبنان و شمال آفریقا و ترکیه و افغانستان و هندوستان می‌شود. دراین کشورها کم‌وبیش داعیه‌داران اصلاح پیدا شده و اندیشه‌های اصلاحی پیدا کرده‌اند. این جنبش‌ها به دنبال یک رکود چند قرنی صورت گرفت و تا حدی عکس‌العمل هجوم استعمار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی غرب بود و نوعی بیدارسازی و رنسانس (تجدیدحیات) درجهان اسلام به شمار می‌رود.

ایشان اولین شرط اصلاح‌طلبی را فارغ بودن ازتعصبات افراطی نسبت به فرقه خاص علیه فرقه دیگر می‌داند و از قهرمانان اصلاح در جهان اسلام فقط به سیدجمال، محمد عبده، عبدالرحمن کواکبی و اقبال لاهوری اشاره می‌کند. علاوه براین به عامل عمده‌ای که موجب از رونق افتادن نهضت‌های اصلاحی در جهان اسلام شد اشاره کرده و مهمتر از هر چیز به موضوع وهابیگری و تبدیل شدن این نهضت به نوعی سلفی‌گری اشاره دارد که پیروی ازسنت سلف را تا حد پیروی از ابن‌تیمیه حنبلی تنزل داده و درحقیقت بازگشت به اسلام نخستین را بصورت بازگشت به حنبلی‌گری که قشری‌ترین مذاهب اسلامی است تفسیر کردند. ایشان بعد از بحث مختصری پیرامون اقبال لاهوری درواقع به بررسی تفاوت اندیشه سیاسی شیعه و سنی پرداخته و به نوعی از حرکت‌های اصلاحی شیعی بحث می‌کنند.

بررسی مفهوم اصل‌گرایی دربین متفکران مسلمان

دراینجا تنها به احیاگران فکردینی پرداخته می‌شود و از این حیث که چه تفاهم‌ها و تقابل‌هایی با هم دارند و این نقاط قوت و ضعف زمینه‌ساز چه جریانی در جهان اسلام شده است.

حمید عنایت در کتاب «سیری دراندیشه سیاسی عرب» از جمله ویژگی‌های احیای فکردینی را در شاخص‌هایی چون همبستگی دین و سیاست، اعلان ضرورت بازگشت به منابع اصیل فکردینی، پیکار با خرافه‌پسندی، دعوت مسلمانان به تعقل درامور دینی و در عین حال برحذرداشتن آنها درشیفتگی به دانش‌ها و اندیشه‌های امروزی به دلیل خطرانحراف و مادی‌گری می‌داند که به نوعی اصول دین را تشکیل می‌دهند. هر یک از این متفکران با بحث پیرامون این ویژگی‌ها و شاخص‌ها به نوعی مفهوم اصل‌گرایی را پیش برده‌اند.

کار خود را از سیدجمال آغاز می‌کنیم. در واقع رساله حقیقت مذهب نیچری نشان می‌دهد که این رساله مهم‌ترین و نغزترین اثر سیدجمال است که کمابیش تمام خصوصیات و ارکان تجددخواهی دینی متفکران عرب در آن جمع شده است. اصولگرایی سیدجمال مبتنی برهمه این خصوصیات و عناصر بود. درحالی که عبده دراحیای فکر دینی به انطباق دین با مبانی عقلی و اصلاح پاره‌ای از وجوه زندگی اجتماعی می‌کوشید اما فرونشستن شور سیاسی در او موجب شد بیشتر زمان خود را صرف اصلاح فکردینی و سازمان‌های دینی و خیریه کند. با این حال پیشنهادات او دراصلاح سه زمینه دانشگاه الازهر، اوقاف و دادگاه‌های شرعی تأثیری بنیادی دراین حوزه گذاشت. عبده درارتباط با رکنی چون پیوستگی دین و سیاست در اندیشه اسلامی، معتقد به تقدم اصلاح فکر دینی بر پیکار سیاسی بود. با این حال اگرچه آگاهی و روشن‌بینی سیاسی، شرطی اساسی است اما امروز بر همگان آشکار است که در راه رهایی ازعقب‌ماندگی و دوری از خرافه‌پرستی و پرهیز از استعمار و مبارزه با آن بدون آزادی از اسارت استعمار ممکن نیست. عبده در ارتباط با اصلاح فکردینی درصدد آشتی دادن اندیشه‌های نو با مبانی تفکراسلامی بود اما تلاش می‌کرد که دراین راه بی‌دینی و سستی دراصول اخلاقی وارد نشود. ازطرفی درارتباط با بازگشت به منابع اصیل فکردینی اگرچه به پیوند آغاز تاریخ اسلام با معیارهای عقلی اشاره می‌کند اما از دگرگونی‌های حاصل از تفکرات جدید مخصوصاً درباره حکومت و منشأ قدرت سیاسی و رابطه آن با خواست و مصلحت مردم، هراسی نداشت ولی به سبب عدم شناخت کافی از دین اسلام دو امر مایه نگرانی او بود. یکی آنکه اگر اهل دین نتوانند افکار خود را با جهان نو سازگار کنند دینداری درحکم مخالفت با پیشرفت دانسته شود و رهبری اصلاحات بدست مخالفان دین میافتد. دوم آنکه اصلاحات اجتماعی، یگانگی فرهنگی و اخلاقی مردم مصر را برهم زند و آنان را به دو اردو بخش کند. اردویی که خواستار پیروی ظاهری از اصول شریعت و نگاهبانی سنت‌ها و پایبندی به شیوه آموزش کهن است و اردویی که اصول ناشی از تعقلات و ملاحظات سودجویانه مادی و شکستن سنت‌ها و تقلید از فرهنگ غربی را عوامل قطعی پیشرفت مصر می‌داند.

عبده به ضرورت انتقال دوباره خلافت از ترکان عثمانی به اعراب اعتقاد داشت ولی این عمل را بدون تغییر پاره‌ای از اصول شریعت ممکن نمی‌دانست. او این تغییر را در این می‌داند که خلیفه در مقام مجتهد اعظم مسلمانان عمل کند و در مسائل دینی راهنمای آنها و در امورسیاسی از دخالت بپرهیزد. از آنجا که بسیاری از امور خلیفه‌گری مربوط به احکام اجتماعی سیاسی جمعی می‌شود، عملاً به جدایی دین از سیاست رأی می‌دهد.

رشیدرضا با بحثی که درباره اصلاح خلافت سنی و اعاده آن به شکلی که درصدراسلام بود می‌کند، به نوعی به همبستگی دین و سیاست رأی می‌دهد. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام می‌دانست و تحقق همه آرمان‌های این جهانی اسلام را به آن وابسته می‌دید. رشیدرضا با آنکه فردی متجدد بود و در مدارس پیشرو زمان خود تحصیل کرده بود، خلافت را بهترین وسیله برای نیل به اهداف احیاگران فکر دینی دانسته و از طرفی ناسیونالیسم را محکوم می‌کرد.

کواکبی نیز با پیش کشیدن مفهومی چون استبداد درکتابی به همین نام، در واقع به نوعی به ترسیم پایه‌های سیاسی حکومت دینی می‌پردازد و با مقایسه رابطه استبداد با انسانیت، دین، علم و اقتصاد، رأی به همبستگی دین و سیاست می دهد. او خواهان بازگرداندن خلافت به قوم عرب است اما معتقد است که خلافت تنها باید به رهبری کارهای دینی مسلمانان بپردازد و از دخالت درسیاست بپرهیزد. ایشان دربحث از اصلاح فکردینی و تعقل‌ورزی، به برخورد نظم اجتماعی و آزادی اشاره می‌کند که اغلب به بهانه حفظ نظم، آزادی زیرپا گذاشته می‌شود و عدالت اجتماعی نیز به نوعی از بین می‌رود. کواکبی آزادی را درهمه حال براستبداد فزونی می‌نهد و عقیده دارد که اصول اعتقادی اسلام نیز درخور آزادگذاشتن مردم درحدود شریعت است.

او بیش از هرچیز به علل ضعف و ناتوانی مسلمانان درجامعه اسلامی اشاره کرده و درباره علل فساد عقاید دینی، سخن تازه‌ای برآنچه سیدجمال وعبده گفته‌اند نیفزوده است. اونیز رواج تقلید کورکورانه و متروک شدن اجتهاد وتعقل دینی و ناتوانی از تمییز عناصر اصولی دین از عناصر غیراصولی و بدعت‌ها و گزافه‌کاری‌های صوفیه را درشمار این علل می‌داند.

علی عبدالرازق به عنوان آخرین فرد از گروه تجددخواهان دینی نیز بیش از همه درباره رابطه دین و سیاست سخن گفته است. عقیده او براین است که خلافت جزو اصول دین و ارکان شریعت نیست و دراسلام، سیاست ازدین جدا است.

 

Capture

 

به طورکلی سه الگوی متفاوت درپیروی از این شاخص‌ها شکل می‌گیرد. در اینجا رویکرد عبده، کواکبی و عبدالرزاق شبیه به هم پیش می‌رود که خواهان جدایی دین از سیاست‌اند، به منابع اصیل اسلامی تکیه ندارند و با ارائه دیدگاه‌های خود غلبه تفکر غربی بر اندیشه اسلامی را نشان می‌دهند. موضوع قابل تأمل در این میان شباهت الگوی فکری سیدجمال و رشیدرضا در پیروی از ارکان و شاخص‌های فکردینی است. از میان این پنج متفکر تنها سیدجمال و رشیدرضا هستند که به همه ارکان و شاخصه‌های اصل‌گرایی اسلامی توجه دارند. ازاین موضوع مهمتر، آن است که این شباهت درپیروی ازشاخص‌های اصل‌گرایی، خروجی متفاوت و نتایج متفاوتی در بر دارد. درواقع این شاخص‌ها درمیان این دو متفکر از دو کیفیت متفاوت برخوردار است و این تفاوت بیش از هر چیز درکنش سیاسی متفاوت این دو متفکر و پیروان آنها قابل مقایسه است. این بیش از هر چیز به تفاوت اندیشه سیاسی اسلام معاصر میان شیعه و سنی، نحوه بازیابی هویت اجتماعی و فرهنگی در برخورد با مظاهر مدرنیته، و نوع قرائت آنها از اسلام راستین مربوط می‌شود. هر یک از این علل بررسی جداگانه‌ای را می‌طلبد و نیازمند واکاوی و تحقیق درآن است که مجال آن در این نوشتار نیست.

نشریه اشارت،موسسه راهبردی دیده بان

 

منابع :

1)حمید عنایت، 2536 شاهنشاهی، سیری دراندیشه سیاسی عرب، تهران: انتشارات فرانکلین، چاپ اول

2) مرتضی مطهری، 1388، نهضت های اسلامی درصدساله اخیر (مجموعه آثار جلد24)، انتشارات صدرا، چاپ چهارهم




انتهای متن/

شنبه, 08 اسفند 1394 ساعت 14:44

نظر شما

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید