موسسه راهبردی دیده بان، نظام غیر انسانی حاکم در غرب طی قرنهای گذشته پر است از تجاوز به حقوق مردم سرزمینهای کوچک و در این میان انگلستان بیشترین سهم را در غارت و استعمار ملل تحت ظلم جهان دارد.
این کشور به جهت بهرهمندی از ناوگان دریایی مجهز در دورانی که کشتی سریعترین و قدرتمندترین وسیله حمل و نقل بود تقریباً عموم مناطق جهان را درنوردید و در این میان هر ملت غیر مقاومی را غارت کرد. از هندوستان که یکی از ریشههای تمدنی دنیا و دارای ملل و فرهنگهای مختلف است در شرق تا مظلومان سرخپوست و سیاهپوست ساکن در غرب که همه سرمایهشان انسان دوستی بود و تا قبل از ورود انگلیسیهای متجاوز به سرزمینشان به هر غریبهای به چشم میهمان نگاه میکردند.
انگلیسیها البته در این میان سراغ کشورهای عربی هم رفتند و به ایران هم سری زدند که مجاهدتهای بزرگانی همچون رئیسعلی دلواری و همراهانش موجب شد تا حضور مستقیم پیرِاستعمارگری در کشور ما منتفی شود. سطح جنایات انگلیسها در مستعمراتشان به قدری وسیع است که قلم از بیان همهی آنها جا میماند. بطور مثال در هندوستان حجم بالای تجاوز به نوامیس و غصب زمینها اگر با صدای مخالفتی روبهرو میشد یک پاسخ داشت، «گلوله».
در آمریکا نیز پاسخ سرخپوستانی که با طلا و جواهرات به استقبال میهمانان دریا آمده بودند شلیک گلوله بود. روند جنایت حتی پس از استقرار متجاوزین نیز پایان نمییافت بلکه برای ادامه حکمرانی بر مستعمرات سیاست دیگری حاکم میشد تا مردم به خود مشغول شوند و سراغ مقابله با غصبکنندگان سرزمینشان نروند. حکومت انگلستان با ایجاد تفرقه در مستعمراتش مردم را به یکدیگر مشغول کرده و خود ثروتها و منابع طبیعی را غارت میکرد که بخشی از این چارچوبها به وسیله مذهب و بخشی از به وسیله نژاد و مؤلفههای قومی صورت میپذیرفت.
«ایرلند» از جمله سرزمینهایی است که سالهاست زیر سلطه استعماری انگلستان بوده و با گذشت بیش از 60 سال از پایان استعمارگری در دنیا همچنان مردمش قدرت تعیین سرنوشت خود را به دست خودشان ندارند. این کشور، جزیرهی کوچکی در شمال غرب قاره اروپا و در غرب جزیره بریتانیا، دارای 82،738 کیلومتر مربع مساحت است. سومین جزیره بزرگ در اروپا و بیستمین در دنیا است. دارای چهار استان اولستر، کناخت، ینستر و مانستر و 24 شهرستان میباشد و در حدود پنج میلیون نفر جمعیت دارد. ایرلندیها نژاد و ریشه «سلتی» دارند. زبان بومی آنها «گالیک» یا «گالی» از شاخههای زبان هند و اروپایی است و دینشان نیز مسیحیت است.
ایرلندیهای قهرمان، وطن خود را Eire مینامند که در زبان انگلیسی ایرلند خوانده میشود. این جزیره، از شمال و غرب به وسیله اقیانوس اطلس شمالی و از شرق و جنوب شرق، به دریای ایرلند و تنگه «سنت جورج» محدود میشود که قدیمیترین و آخرین مستعمره بریتانیا بود.
زمانی که حاکمیت و سلطه امپراتوری روم، آئین مسیحت را در اروپا پخش کرد، این آئین ابتدا در ایرلند انتشار یافت و بعد، از آنجا به جزیره انگلستان رفت. در قرن ششم میلادی که امپراتوری روم زیر حملات «هونها» و «واندالها» سقوط کرد، قاره اروپا در تاریکی فرو رفت اما ایرلندیها تا دیر زمان مشعل تمدن و فرهنگ را در اروپا فروزان نگهداشتند. تاریخ ایرلند دوران درخشانی را بازگو میکند. باشندگان جزیره ایرلند را اقوام و قبایل مختلف تشکیل میدهند، جنگ و ستیزشان تاریخ ایرلند را میسازد. جنگهای داخلی زمینه مداخله بیگانهها را مساعد ساخت. انگلوساکسونها که سلف انگلیسیهای امروزی هستند، ایرلندیها را که از نژاد سلتی هستند، بدیدهی حقارت میدیدند، اختلافات مذهبی به این نوع نگاه، رنگ و محتوای زشتتری بخشید؛ از اینرو انگلیسیها با توانایی و قدرت برتر در 1169 میلادی به جزیره ایرلند هجوم برده و ایرلند را اشغال نمودند.
ملت ایرلند از طریق دامداری و زراعت امرار معاش مینمودند، خیلی فقیر و نادار بودند، مدت 750 سال برای حصول آزادی و استقلال جزیره خود، علیه مهاجمین انگلیسی مبارزه کردند، بیشمار قربانی دادند و از وجب وجب خاک ایرلند دفاع کردند. «خاوندها» و ملاکین انگلیسی تودهها را غارت کردند. مزارع ایرلندیها را گرفتند و با آنها مانند برده و غلام رفتار میکردند. فقر و فلاکت تمام جزیره را فرا گرفت. زمستانهای سرد و یخبندان، جزیره را منجمد کرد. شیوع امراض، فقر، تنگدستی و گرسنگی و دهها بدبختی دیگر، جان ایرلندیهای زیادی را گرفت؛ محصول «کچالو»، یگانه ماده غذایی برای زنده ماندن مردم، فاسد شد و قحطی فرا رسید. مرگهای دسته جمعی، هزاران فقیر و بدبخت را از بین میبرد، شهرها و روستاها از سکنه خالی شد. عوامل فوق توأم با حاکمیت خاوندها و ملاکها که بیشترشان انگلیسی بودند، جلوی رشد نفوس را در ایرلند گرفت و سالیان زیادی رشد جمعیت در این جزیره سیر منفی داشت.
آیین کاتولیک در ایرلند غیر قانونی اعلام شد، تعداد زیادی کشیش کاتولیک کشته شدند. پناهدادن به کشیشها، مجازات مرگ در پی داشت. برای غیبت از مراسم یکشنبه در کلیسای پروتستان، مجازات سختی تعیین شد. ضابطان و مسئولین دادگستری صلاحیت داشتند که اطفال پیروان آیین کاتولیک را به لندن فرستاده تا در آنجا مطابق آیین پروتستان تربیت شوند.
بریتانیا تا سال 1603 به تدریج نفوذ و سلطه خود را به کل جزیره گسترش داد و آتش شورشها و قیامهای مردم ایرلند را شعلهور ساخت. در نتیجهی سیاست انگلستان، زمینداران اسکاتلندی (پرسبیترین) که پروتستان بودند در 6 استان ایرلندشمالی مسکن گزیدند. در سایه این سیاستها، اراضی شمال در اختیار پروتستانها قرار گرفت و سایر نقاط ایرلند به زمیندارانی با پیشینه مذهبی متفاوت سپرده شد.
از آنجا که زمینداران بومی ایرلند غالباً کاتولیک بودند، بین زمینداران -یعنی طبقه حاکم آن روز- بر سر تصاحب اراضی کشمکش و درگیری روی میداد. این درگیریها به طور اجتنابناپذیری رنگ مذهبی به خود میگرفت. بریتانیا نیز با بکار بستن تمهیدات سرکوبگرانه و خشونتبار ضد ایرلندیها، قدرت خود را در منطقه تثبیت کرد. برای مثال، مالکان ایرلندی اجازه شرکت در انتخابات پارلمانی محلی را تا سال 1788 یا اجازه تحصن در پارلمان را تا سال 1829 نداشتند. در سال 1798 «تئوبالد ولفتون» قیامی را علیه سلطهطلبی و اشغالگری بریتانیا رهبری کرد. به دنبال این قیام، دولت بریتانیا اقدام به سازماندهی شبهنظامیان پروتستان نمود تا در مناطق کاتولیک که شور و هیجان ملی مردم به غلیان آمده بود به شکنجه و ترور افراد مبادرت کنند. همچنین بریتانیا درصدد برآمد تا مبارزات ایرلندیها علیه استعمار آن کشور را درگیری بین کاتولیکها و پروتستانها وانمود کند.
علاوه بر این انگلستان به وسیله سیاستهای غیرمستقیم دست به نسلکشی میزد بطور مثال پایگاه اینترنتی گلوبال ریسرچ در گزارشی به قلم «اتان ای هوف» با عنوان «تاریخ ثابت کرده است دولتهای غربی پیشتر از غذا به عنوان ابزاری برای قتل عام استفاده کردهاند»، نوشت: «خشکسالی بزرگ در ایرلند-که در آن به سبب از بین رفتن مزارع کشت سیبزمینی بیش از یک میلیون مرد، زن و کودک جان باختند- در حال حاضر از سوی برخی به عنوان یکی از نمونههای مرتبط با خطرات مزارع تک محصولی محسوب میشود. اما آنچه که شمار کمی از مردم درباره این واقعه در غرب به یاد دارند این است که از غذا به عنوان سلاحی برای پاکسازی قومی و نسلکشی استفاده شده است.»
«تیم پتکوگان» تاریخدان در کتاب خود با نام «توطئه قحطی» به این موضوع پرداختهاست که چگونه «امپراطوری بریتانیا» مردم ایرلند را در آن زمان با کمبود مواد غذایی به زانو درآورد که در این جنایت که بین 1845 تا 1852 رخ داد، بیش از یک میلیون نفر از مردم ایرلند نیز مجبور به مهاجرت شدند.
به طور کلی در قرن نوزدهم سه علت عمده بود که مردم ایرلند را به طغیان و سرکشی وا میداشت:
1- نخستین علت اختلاف مذهب بود، براساس قوانینی که انگلیسیها تصویب کرده بودند پروتستانهای انگلیسی و اسکاتلندی از همه نظر نسبت به کاتولیکهای ایرلندی برتر بودند.
2- کاتولیکهای ایرلندی علاوه بر اینکه باید مالیاتی به کلیسای پروتستان بپردازند، مجبور به پرداخت اجاره زمین به مالکان خارجی بودند.
3- و مهمترین عامل، حکومت یک دولت بیگانه به نام پادشاهی بریتانیای کبیر بر مردم مظلوم ایرلند بود، ایرلندیها نمایندگانی در پارلمان انگلیس داشتند، اما همیشه آنها در اقلیت بودند.
اوایل قرن بیستم در سال 1916 میلادی ملیگرایان ایرلندی در دوبلین، قیام عید پاک را ترتیب دادند. این شورش با شکست مواجه شد، اما موج مخالفتهای گسترده علیه حکومت بریتانیا در ایرلند را به راه انداخت. دولت بریتانیا در اقدامی به منظور حمایت از اقلیت پروتستان در ایرلند، بخش شمال خاوری جزیره ایرلند، موسوم به آلستر را که محل اصلی سکونت پروتستانها بود، تحت نام استان ایرلند شمالی، ضمیمه پادشاهی متحد بریتانیا کرد. در سال 1919 مجلس ایرلند، حکومت این کشور را «جمهوری» اعلام کرد و متعاقب آن 3 سال جنگ بین ارتش جمهوریخواه ایرلند و بریتانیا درگرفت.
تأسیس جمهوری ایرلند در سال 1922 به آرمان یکپارچگی تمامی جزیره ایرلند پایان نداد و «شین فین»، یکی از حزبهای اصلی در جریان مبارزه برای استقلال و شاخه مسلح آن، ارتش جمهوریخواه ایرلند (آی.آر.ای) با استناد به قانون اساسی کشور تازه تأسیس جمهوری ایرلند، که یکپارچگی جزیره را هدف نهایی میخواند، به مبارزه سیاسی و مسلحانه خود ادامه داد. با وجود تعهد شین فین و شاخه مسلح آن به ادامه مبارزه، آنچه دامنه اختلافات بین دو جامعه اکثریت پروتستان و اقلیت کاتولیک را گستردهتر و پر تنشتر میکرد شکل و بافت اجتماعی و اقتصادی استان ایرلند شمالی بود که بیشتر روستانشین و کشاورزی است تا شهرنشین و صنعتی.
بابی ساندز
اواسط قرن بیستم در در ۱۹۵۴ در بلفاست مركز جمهوری ایرلند شمالی پسری به دنیا آمد که در مدت کوتاهی نامی ماندگار در تاریخ ایرلند و مبارزه علیه ظلم شد. او در ۱۶ سالگی به كار مكانیكی مشغول و عضو اتحادیه كارگری ایرلند شد. بابی ساندز با آنكه به یك خانواده كاتولیك ایرلندی متعلق بود اما مدالهای زیادی از كلوپهای ورزشی پروتستان گرفت.
او در سال ۱۹۷۲ در سن ۱۸ سالگی به ارتش جمهوریخواه ایرلند پیوست. وی یك سال بعد به جرم حمل اسلحه دستگیر و به ۵ سال زندان محكوم شد. ۶ ماه پس از آزادی در ۱۹۷۷ دوباره به همین جرم و اینبار به ۱۴ سال زندان محكوم شد، اما به محض ورود به زندان در اعتراض به رفتار دولت از پوشیدن لباس زندانیان امتناع كرد و خواستار این شد كه او را به عنوان یك زندانی سیاسی بشناسند نه زندانی جنایی! اسم او «رابرت جرارد بابی ساندز» است.
وی پس از «فرانک ماگوئر» (نماینده پارلمان) که بر اثر سکته قلبی درگذشت، بهعنوان نماینده عوام به مجلس راه پیدا کرد. این موفقیت که به مذاق بریتانیاییها خوش نیامده بود با تغییر قانون پارلمان مواجه شد و اجازه ورود او به عرصه نمایندگی را نداد؛ قانونی که او و دیگران محکومان بیش از یک سال را مجاز به شرکت در انتخابات نمیدانست.
بخشی از دست نوشتههای ساندز در زندان بصورت روشن، عمق وحشیگری و جنایت مأموران دولتی ملکه را نشان میدهد. بطور مثال او نوشته است: «من بابی ساندزم، شماره 1066، زندانی سیاه چال لاندكش، در قلب بریتانیا. روز آغاز شده است، در باز میشود. كسی میگوید: صبحانه حاضر است 1066. فریاد میزنم : من بابی ساندزم ، فرزند ایرلند. دهانهایی فریاد میزنند: بفرمایید صبحانه شماره 1066و صبحانه میخورم. در راهروی «بوی ناك» دستی موهایم را در چنگ میپیچد و به دیوار میكوبد. انبوهی از شیاطین بر سرم میریزند. كسی با لگد به شكمم میكوبد. باتومی بر سرم فرود میآید. مشتی چانهام را میكوبد و پهنای دستی صورتم را داغ میكند و مرا كشان كشان در راهرو میكشند و میزنند، فحش میدهند و با باتوم میزنند، با پوتینهای آغشته به خون، به خون همرزمانم میزنند. بعد رهایم میكنند، لحظهای آرامش است و آن وقت تمام تنم میسوزد؛ آب جوش را روی من ریختهاند و رفتهاند. چه صبحانه مفصلی نوش جان كردم، صبحانه تمام عیار انگلیسی! به هوش میآیم، قادر به تكان خوردن نیستم، سكوت مرگباری حاكم است، تمام تنم تاول زده است، تنها صدای نفسهای تندم را میشنوم. اطرافم را نگاه میكنم یك تخت چوبی در كنار چهارپایهای از سیمان در كنار میزی سیمانی. نور شدید چراغ روی دیوارهای گچی منعكس میشود. سرمای شدیدی احساس میكنم و جای تاولها میسوزد. لخت، تنها و محكوم، روی زمین افتادهام سرما راحتم نمیگذارد. تصور كنید چه احساسی خواهید داشت هنگامی كه در سلول مجرد لخت مادرزاد رهایتان كرده باشند. سلول مجردی در زندان انگلیس، جایی كه لباس ندارید، هوا ندارید، صدای انسانی شنیده نمیشود و فقط صدای پلید دژخیمان انگلیسی است كه مدام تكرار میشود و تكرار میشود. صدایشان در گوشم زنگ میزند: «ما هشت ساعت دیگر برمیگردیم، حرامزاده. صدای پا میآید، به خود میآیم، به همین زودی ظهر شده است؟! ناهار میآورند، در باز میشود چند چهره شیطانی آنجا ایستادهاند. در میانشان مرد كوتاه قد چاقی است. باید رئیسشان باشد. به من خیره میشود و فریاد میزند: من آقا هستم، دژخیمان دیگر فریاد میزنند: ما آقا هستیم. شیطان كوتاه فریاد میكشد: من آقا هستم، تو این را باید بپذیری، میپذیری و بعد با هم حمله میكنند. با مشت و لگد به جانم میافتند و فریاد میكشند: تو باید بپذیری كه یك زندانی هستی، یك شماره، این را فراموش نكن 1066، ما آقا هستیم، آقا، آقا، آقا... و من فریاد میزنم: شما دژخیمان سرمایهداری انگلستان هستید، و من بابی ساندزم، فرزند ایرلند و برزمین میافتم. كسی میگوید: غذا را بگیر ولگرد... و در بسته میشود. روی كف آلوده سلول دست میكشم و ظرف غذا را پیدا میكنم. غذا سرد شده است. نوعی سوپ است. بوی آن حالم را به هم میزند. خوب كه نگاه میكنم چند كرم چاق در میان آن میلولند. من هنوز زندهام. شب طولانی در سیاه چال سرمایهداران انگلیسی ادامه دارد. فردا هشتصد و چهلمین روز اسارت و شكنجه من است. شكنجههای ابدی، آری فردا دوباره در سلولم در لان كش بیدار خواهم شد تا دوباره با هیولا و شیطانهایش بجنگم. چكاوكی از دور، شاید از بلفاست میخواند و من فكر می كنم، بذر خشمی كه لردها و سرمایهداران انگلیسی در ایرلند پاشیدهاند، چندان دور نیست كه منفجر شود و وطن مرا آزاد كند شب ایرلند هم مانند این شب طولانی و بیپایان نیست. سحر در راه است.»
بابی ساندز پس از مشاهده شکنجههای زندانهای انگلیس بر آن شد تا صدای خود را به جهانیان برساند. او با 9 نفر دیگر دست به اعتصاب غذایی زد که سرانجام پس از 66روز در 5 می 1981 مرگ را برای آنها به ارمغان آورد. مرگی که نام او را در جهان جاودانه کرد. او همراه با فرانسیس هاگز، ری مک کریش، پاتسی اوهارا، جو مک دانل، مارتین هورسون، کوین لینچ، کیران دورتی، توماس مک اولی و مایکل دیوین اعتصابی را راه انداخت که جان خودشان را گرفت هرچند این جان دادن برای آزادی ایرلند بود و ثمراتش را نشان داد اما انگلیس را نتوانست از خواب غفلت و ظلم بیدار کند.
پس از او نیز جوانان دیگری در راه آزادی وطنشان که به سبب تفرقهانگیزی مذهبی و غصب از سوی انگلستان موجب دوپاره شدن ایرلند شده است تلاش بسیاری کردند که این تلاشها در اواخر قرن بیستم منجر به صلح موسوم به «جمعه نیک» شد که حدود هفت سال پابرجا ماند. هر چند قرارداد صلح بین ارتش جمهوریخواه ایرلند به عنوان متصدی اصلی مبارزات علیه حاکمیت لندن در ایرلند شمالی و مقامات انگلیسی تا حد زیادی منجر به توقف خشونتهای سازماندهی شده در این منطقه شد اما هرگز نتوانست شکاف اجتماعی-فرهنگی و هویتی بین پروتستانهای اتحادگرا و کاتولیکهای ملیگرا را پوشش دهد. شکافی که به مدد شیوه تفرقهجویانه دولت انگلستان هر روز عمیقتر شده و مردم را بر سر یک دوراهی حفظ ایرلند شمالی در چارچوب اتحادیه پادشاهی و آرمان الحاق به سرزمین اصلی ایرلند کاتولیک قرار داده است.
نشریه اشارت.موسسه راهبردی دیده بان