موسسه راهبردی دیده بان، بررسی استراتژیهای گوناگون نظامی و دفاعی آمریکا از دهه 70 میلادی تاکنون نشان میدهد هرساله به میزان هزینههای نظامی این کشور افزوده میشود؛ نهتنها خود را مسلح کرده بلکه سایر کشورهای دنیا را نیز به سمت مسابقهی بیپایان تسلیحاتی سوق میدهد. به بهانه مسلح شدن دیگر کشورها به مقابله با تروریسم میپردازد و از میان جنگافروزی به دنبال گسترش توسعه در جهان است. به قول یکی از اندیشمندان غربی «کسی که جنگجو است، باید همواره در حال جنگ باشد چون در زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد» و این مصداق امروز آمریکاست. با هزینههای سرسامآور تسلیحاتی به دنبال صلح است، صلحی از جنس اسلحه. روزگاری در برابر رقیب با صلح مسلح وارد شد و امروز با اسلحه صلح بسیاری از ابنای بشر را آواره و بیخانمان کرده است. در زیر به بخشی از استراتژیهای نظامی و دفاعی آمریکا در 5 دهه گذشته پرداخته خواهد شد.
افول منطقهگرایی
از سال 1955 که آمریکا وارد جنگ با ویتنام شد تا اواسط دهه 80 میلادی اتفاقاتی در حوزه سیاست خارجی آمریکا رخ داد که نشان میداد سیاست منطقهگرایی این کشور در عرصه بینالملل، دیگر جوابگوی تداوم قدرت آمریکا در دنیا نخواهد بود. در این مدت نهتنها آمریکا در جهت توقف رشد فزاینده کمونیسم با ویتنام میجنگید بلکه در عمل ایدئولوژی کمونیسم گسترش مییافت و در سوی دیگر میدان رقابت، شوروی با حمله به افغانستان نشان داد بنای ایستا بودن ندارد. در میان رقابت دو ابرقدرت بلوک شرق و غرب ناگهان انقلابی در ایران (1979) به وقوع پیوست که تمام باورهای استراتژیک آمریکا را به چالش کشید و ایالاتمتحده متوجه شد دیگر نمیتواند با تکیه به قدرتهای منطقهای در قالب سیاست منطقهگرایی ادامه دهد. این سیاست بار نظامی را در مناطق حساس روی دوش کشورهای آن منطقه میگذاشت؛ مثلاً در خاورمیانه ایران، در آسیای شرقی کره جنوبی و فیلیپین یا در آمریکای جنوبی شیلی و آرژانتین این وظیفه را بر عهده داشتند.
پنج علت اصلی، آمریکا را متوجه ضعف سیاست منطقهگرایی خود کرد:
1. ضعف آمریکا در خارج
2. مخالفت با جنگ در داخل
3. گسست سرزمینی
4. رشد و نفوذ شوروی و کمونیسم
5. انقلاب اسلامی ایران
شکست منطقهگرایی آمریکا در دهه 70 گسستی سرزمینی در سیستم دفاعی این کشور شکل داده بود به این معنی که ایالاتمتحده سرزمینها را از دست داده و متعاقب این موضوع پایگاهی برای تحرک نداشت. سؤال اینجا بود که همه تلاشهای آمریکا برای چیست؟ پاسخ، شکست کمونیسم بود اما آنهم با سرعت به گسترش خود ادامه میداد. چراکه روسها هم در شرق آسیا و هم در آفریقا (موزامبیک و آنگولا) نفوذ کرده بودند و حمله شوروی به افغانستان هم نشان داد که علاوه بر همه اینها، ارادهی جنگی نیرومندی نیز دارند.
همه علائم نشان از شکست استراتژی نظامی آمریکا در دهه 70 میلادی داشت؛ آخرین مورد هم انقلاب اسلامی ایران بود. انقلاب اسلامی ضربه بدتری بود. در چهار مورد قبلی میتوان گفت وضعیت خوب مدیریت نشد، امکانات نبود یا شرایط مهیا نبود. درواقع در چهار مورد اول شناسایی تهدید غلط بود اما در انقلاب ایران، آمریکا به لحاظ نظری دچار مشکل شد. تهدیدی که اصلاً فکر نمیکرد وجود دارد گریبانش را گرفت و این برای یک ابرقدرت باخت است. آمریکا دچار آسیبپذیری در بنیانهای فکری خود شد.
انقلاب اسلامی این پیام را داد که فکر را باید تغییر داد؛ در اینچنین شرایطی ریگان رئیسجمهور شد. نکتهای که باید به آن توجه کرد اینکه، گرچه رؤسای جمهور باهم تفاوت دارند اما برای هر کشوری الزاماتی شکل میگیرد که نقش آن الزامات بیشتر از اختیارات رئیسجمهور است. با توجه به این موضوع باید گفت هرچند ریگان تمایل به نظامیگری داشت اما شرایط تغییر کرده بود؛ پس حتماً استراتژی امریکا باید تغییر میکرد.
یک ویژگی قدرتهای بزرگ، چه در بُعد جهانی و چه منطقهای، این است که در شرایط ضعف یا زمانی که احساس کنند قدرتشان به رسمیت شناخته نمیشود دست به برخی اقدامات نظامی میزنند. هرچند خوبی قدرت نظامی در عدم استفاده از آن است اما برای اینکه باور را تغییر دهند نمایشی نظامی به راه میاندازند.
سال 1986 بمبی در یک کلوپ شبانه (دیسکوتک) در برلین غربی که پاتوق نظامیان آمریکایی بود منفجر شد و چند نفر ازجمله یک سرباز آمریکایی کشته و نزدیک به 60 نفر دیگر از نیروهای نظامی ایالاتمتحده زخمی شدند. ازآنجاییکه هر آمریکایی در هر جای دنیا کشته شود بلافاصله رسانهای میشود یک هفته بعد، با شیوههای متداول متهم کردن که اول از منابع ناشناخته شروع کرده و به اعلام منابع موثق میرسند، آمریکا اعلام کرد اطلاعات دقیق داریم فلان کشور متهم است! نخست سوریه را متهم کردند؛ چراکه این اتفاق بعد از مسأله گروگانگیری نیروهای آمریکایی در لبنان بود و از طرفی چون سوریه پای میز مذاکرات صلح در قضیه فلسطین نیامده بود متهم شناخته شد. اما پس از دو روز، اتهامات به لیبی وارد شد؛ برای اینکه آمریکا متوجه شد حمله به سوریه در آن شرایط هزینه بالایی در بر خواهد داشت. لیبی ازاینجهت انتخاب شد چون «معمر قذافی» منفور بود؛ نه بین مسلمانان و اعراب وجههای داشت و نه از حمایت شوروی برخوردار بود. در نهایت آمریکا برخی از مواضع لیبی را بمباران هوایی کرد تا ضعفِ بهوجودآمده را برطرف کند. آمریکا توانست با این اقدام که در حقیقت حرکتی تروریستی علیه غیرنظامیان لیبیایی بود مخالفتها با جنگ در داخل جامعه خود را کاهش دهد.
ایالاتمتحده آمریکا مشکل دیگری را نیز باید از سر راه برمیداشت و آن گسست سرزمینی بود. از این مقطع آمریکا رسماً اعلام کرد دیگر منافع ملی خود را به دست چند کشور منطقهای نخواهد سپرد که اجازه بدهند از سرزمینشان استفاده کند یا نه! به این صورت آمریکا سیاست منطقهگرایی را کنار گذاشت اما از طرفی توان نظامی خود را بهشدت افزایش داد. در همین دوران رکورد افزایش بودجه نظامی به لحاظ درصدی در تاریخ ایالاتمتحده آمریکا شکست و با افزایش صددرصدی از 200 میلیارد دلار به 400 میلیارد دلار رسید، همچنین 12 ناو هواپیمابر به ناوگان نیروی دریایی اضافه شد. برخی معتقدند آمریکا با این کار قصد داشت شوروی را به دام مسابقه تسلیحاتی بیندازد تا آن کشور نیز مجبور شود بودجه نظامی خود را با اقتصادی بهمراتب ضعیفتر افزایش دهد و مقدمات سقوط روسها اتفاق افتد.
ایالاتمتحده درباره انقلاب اسلامی ایران نیز دو موضوع را مورد نظر قرار داد؛ اول مهم بودن سرزمین ایران بهعنوان منطقهای استراتژیک و دوم ایدئولوژی اسلامی ایران. ازآنجاییکه ایدئولوژی را نمیتوان با توپ و تانک و نظامیگری از بین برد آمریکا به فکر ایجاد سامانهای دفاعی افتاد که بتواند ایدئولوژی را هم مهار کند. یک نکته حائز اهمیت در نگاه آمریکایی به ایران آن است که از زمان اشغال سفارت آمریکا در ایران، هدف استراتژیک همه رؤسای جمهور این کشور سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است، چون جمهوری اسلامی را علیه منافع خود تعریف میکنند. ازاینرو از همان زمان دو اقدام برای مهار ایران انجام شد:
1. شکست الگوی حکومت: یکی از تاکتیکهای بکارگرفتهشده در استراتژی کلان این بود که تجربه و الگوی ایران باید با شکست مواجه شود. این تاکتیک را با افزایش هزینه حکومت کردن بر آن کشور انجام میدهند.
2. تداوم بحران: در بحران، کشور به اهداف اصلی نمیرسد. تا جایی که بحران برای آمریکاییها مضر نباشد ادامه میدهند؛ این بحرانها میتواند در بعد داخلی یا خارجی شدت و ضعف داشته باشد. اگر در داخل، اتحاد روی موضوعاتی که بحرانی هستند به وجود آید آسیب کمتر و اگر اتحاد به وجود نیاید آسیبپذیری بالا خواهد بود.
با اقدامات بالا ایالاتمتحده نوع مواجهه خود با ایران را «مقابله با تروریسم» نام نهاده و ایران را منشأ تروریسم عنوان کرد. اما این پایان کار نبود؛ چراکه هنوز تهدیدی به نام کمونیسم به سردمداری شوروی وجود داشت. ازآنجاکه وجود هر تهدیدی بهمنزله احتمال ورود به جنگ است پس همینکه نام تهدید به میان آمد خود موجب آمادگی سیستم دفاعی است.
احراز سه شرط برای ورود به یک جنگ، همواره مورد نظر سیستمهای نظامی است: نخست، توان و قدرت نظامی؛ دوم، تقابل منافع (دشمنی) و سوم، اراده (محاسبه برد). درباره آمریکا و شوروی دو شرط اول وجود داشت اما اراده و محاسبه برای این کار نبود و هر یک احتمال شکست خود را میداد. اگر به سیر جنگهای بشر در طول تاریخ نگاه کنیم همواره ابتدا تهاجمی صورت گرفته و بعد دفاع رخداده است اما این روند از سال 1983 دگرگون شد و فصل جدیدی در تفکر نظامی ورق خورد.
کار آمریکا و شوروی بهجایی رسید که در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 دو طرف آنقدر توان اتمی داشتند که هرکدامشان میتوانستند 12 بار کره زمین را نابود کنند. در مسائل اتمی هر دو کشور سه هدف استراتژیک را دنبال میکردند:
1. افزایش قدرت تخریب (عامل کیفی): امروز قدرت تخریب بمبهای اتمی آمریکا و روسیه به حدی است که هرکدام میتوانند با 4 الی 5 بمب کل کشور مقابل را نابود کنند.
2. افزایش تعداد بمبها (عامل کمی): اوایل دهه 80 هرکدامشان نزدیک به 12 تا 13 هزار کلاهک اتمی داشتند.
3. کاهش زمان حمله: این مورد در همه استراتژیها مهم و در حمله اتمی کلیدیتر است. کاهش حمله به دو شکل میتواند صورت گیرد. یک: بهوسیله زیردریاییهای هستهای که تا 12 مایلی سرزمین دشمن در آبهای بینالمللی آمده و موشک را شلیک میکنند. دو: افزایش سرعت اصابت به هدف؛ که توانستند زمان پرتاب تا اصابت را به 10 دقیقه و امروز به ثانیه برسانند. به این صورت طرف مقابل وقتی برای دفاع نخواهد داشت. با این شرایط اصل و اساس جنگ ضربه خورد و دو طرف دعوا متوجه شدند اینگونه جنگیدن منطق جنگ را از بین خواهد برد چون دیگر چیزی وجود نخواهد داشت.
اینگونه بود که از سال 1983 به بعد اولویت از تهاجم به دفاع داده شد و به این نتیجه رسیدند که آنقدر سیستم دفاعی خود را بالا ببرند تا دشمن متوجه شود هرقدر هم تهاجم کند باز قدرت آسیبرسانی نخواهد داشت.
این استراتژی به دو اسم معروف شد؛ یکی اسم ژورنالیستی «جنگ ستارگان» و یکی هم «SDI» به معنای استراتژی ابتکار دفاعی بود. SDI که بر مبنای افزایش توان دفاعی در برابر تهاجم طراحیشده بود، استراتژیای است که میخواهد دشمن را به این نتیجه برساند که اگر وارد جنگ شود شکست خواهد خورد. با توجه به اینکه هر استراتژی دفاعی و بهویژه نظامی روی یک اسلحه متمرکز میشود، تمرکز SDI روی لیزر قرار گرفت.
علت نامگذاری این استراتژی به جنگ ستارگان، به سبب تبلیغات موفق رسانهای شوروی بود. سال 1978 هالیوود فیلمی درباره جنگ ستارگان ساخت که داستان فیلم به نبرد ساکنین دو سیاره زمین و فضاییها میپرداخت. فضاییهای متجاوز با سلاحهای پیشرفته لیزری خود به زمینیهای صلحطلب حمله کردند؛ این فیلم در زمانی بود که میان نخبگان آمریکا پیشرفت بدون کنترل فنآوری، بحثبرانگیز شده بود. آنها بر این باور بودند که پیشرفتهای تکنولوژیک به سمتی است که بشر را از بین خواهد برد. پیام اساسی آن فیلم هم اعتراض به این موضوع بود. وقتی ریگان از استراتژی جدید آمریکا سخن گفت به فاصله سه روز بعد روزنامه «پراودا» ارگان رسمی حزب کمونیست شوروی تحلیلی از سخنرانی ریگان ارائه کرد و اظهارات ریگان را جنگ ستارگان نامید و استدلال کرد آمریکا میخواهد دنیا را نابود کنند. این عنوان چنان تأثیرگذار بود که وقتی در سال 1987 در یک کنفرانس خبری خبرنگاری درباره جنگ ستارگان از ریگان سؤال کرد، رئیسجمهور آمریکا با حالتی عصبانی میگوید: «اسم این SDI است نه جنگ ستارگان».
SDI چیست؟!
در جنگهای اتمی کلاهک هستهای بهوسیله موشکهای بالستیک که قابلیت خروج از جو دارند شلیک میشوند. زمانی که این استراتژی از سوی آمریکا اعلام شد قرار بود در سه مرحله اجرا شود.
مرحله اول: موشک شلیکشده از سمت شوروی را در نقطه A هدف قرار داده و منهدم کنند.
مرحله دوم: موشک را در نقطه B زمانی هدف قرار دهند که در حال بالا رفتن است؛ برای این کار احتیاج به تجهیزاتی در فضا بود که بتوان با انعکاس لیزر، موشک را هدف قرار داد.
مرحله سوم: از طریق همان تجهیزات موشک بهمحض پرتاب در نقطه C منهدم شود.
در آن زمان هنوز بشر به چنین فنآوریای دست نیافته بود علاوه بر اینکه این استراتژی مورد تأیید بدنه علمی آمریکا قرار نگرفت.
مشکلات این استراتژی را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1- مشکل تکنیکی: لیزر دو نوع است؛ یکی لیزر شناسایی و دیگری لیزر مخرب. در SDI لیزر مخرب به کار میرود. پس برای اینکه بتوان اشعه لیزر را شلیک کرد نیاز به دستگاهی است که بتواند شلیک کند و خودش نابود نشود. نکته دیگر اینکه اگر این لیزر بخواهد هدف را در نقاط B و C هدف قرار دهد به آلیاژی جهت قرار گرفتن در بیرون جو نیاز است تا بتواند اشعه لیزر را منعکس کند؛ پس باید آلیاژی باشد که توان این کار را داشته و خودش منهدم نشود. ضمن اینکه اگر چنین آلیاژی به دست آمد، دشمن نیز از آن برای بمبهای خود استفاده خواهد کرد!
2- مشکل اقتصادی: همان زمان رقمی معادل 200 میلیارد دلار اعلام شد، اما پسازآن و در آخرین برآوردی که اعلام شد حدود 000‚2 میلیارد دلار هزینه اجرای این استراتژی است. متخصصان اقتصادی اعلام کردند اساساً با چنین اقدامی کشور ورشکسته خواهد شد و دیگر نیاز به هیچ جنگی نیز نخواهد بود.
3- مشکل ریاضی: متخصصان این رشته اظهار داشتند، در دنیای علم، صفر و صد نداریم. بشر در اوج پیشرفت آن زمان، تجهیزاتی را نساخته بود که بازدهای بالاتر از 90٪ داشته باشد یعنی حداقل 10٪ اتلاف داشت. در حوزه آزمایشگاهی راندمان را تا 98٪ رساندند. آن زمان که شوروی 12 هزار کلاهک هستهای داشت ریاضیدانها به ریگان اعلام کردند اگر در نابودسازی کلاهکهای اتمی شوروی به 90٪ از موفقیت هم برسید دشمن بازهم 120 کلاهک دارد و میتواند همه دنیا را از بین ببرد. اگر به 99٪ هم برسید باز دشمن 12 کلاهک خواهد داشت و میتواند کل آمریکا را با خاک یکسان کند. بهاینترتیب این فقط شکست شوروی نیست بلکه شکست آمریکا نیز خواهد بود.
4- مشکل محیط زیستی: بحثی در دنیای علم وجود دارد که نسل دایناسورها چگونه منقرض شد؟! از مدتها پیش نظریهای بهعنوان پرطرفدارترین نظریه برای انقراض دایناسورها مطرح بود اما اثبات نشده بود. دانشمندان فضا و نجوم در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بودند که چیزی نزدیک به 60 تا 65 میلیون سال پیش شهابسنگهای عظیمی به زمین اصابت کرده و آتشسوزی بزرگی در دنیا به وجود آورده و درنتیجه دود بسیار غلیظ و زیادی دور کره زمین را احاطه کرده و مانع ورود نور خورشید به زمین شده؛ ازاینرو حیات زمین از بین رفته است. این موضوع گرچه اثباتشده بود، اما رابطه آن با انقراض دایناسورها مشخص نبود تا اینکه دانشمندی مکزیکی به کشف بزرگی نائل آمد. این دانشمند در منطقهای که فسیلهای دایناسورها کشفشده بود متوجه شد که روی فسیل همه این دایناسورها لایه نازک سیاهرنگی وجود دارد. در بررسیهای بهدستآمده مشخص شد آن لایه سیاهرنگ کربن است. با تحقیقات بیشتر، عمر فسیلهای بهدستآمده نیز 60 تا 65 میلیون سال پیش تخمین زده شد. این دانشمند مکزیکی با ارتباط موارد کشفشده اعلام کرد که دایناسورها براثر اصابت شهابسنگ و آتشسوزی گسترده سوخته یا خفهشده و منقرضشدهاند. براساس یافتهها مشخص شد 66 میلیون سال قبل، شهاب سنگی که 15 کیلومتر عرض داشت به منطقهای در مکزیک که امروزه به نام دهانه چیکسالوب نامیده میشود برخورد کرد. این برخورد موجب فرورفتن زمین و تشکیل گودالی به قطر 180 کیلومتر شد و نزدیک به 420 زتا ژول (یعنی 1021×420 ژول) انرژی آزاد کرد که برابر با انرژی انفجار 100 تِرا تُن (یعنی 1012×100 تن) TNT بود. برای مقایسه کافی است اشاره کنیم که انرژی آزادشده از برخورد چیکسالوب، 2 میلیون بار بزرگتر از انرژی رهاشده در قویترین آزمایش هستهای بشر یعنی بمب تزار روسیه است که به سال 1961 انجام شده است. بر همین مبنا دانشمندان محیط زیست اعلام کردند حتی اگر همه مشکلات فنی، اقتصادی و ریاضی نیز برطرف شوند اگر موشکهای اتمی در فضا منهدم شوند ابر غلیظی از رادیواکتیو گرداگرد کره زمین را خواهد گرفت و کل بشریت نابود خواهند شد.
بااینحال امریکا سرمایهگذاریها را ادامه داد و امروز در آزمایشگاه، هر سه مرحله را انجام داده است. گفته میشود تنها مورد باقیمانده که چیزی درباره آن از سوی آمریکا تاکنون اعلامنشده آلیاژی است که لیزر را منعکس میکند.
نتیجهگیری
امروزه نزدیک به یک میلیارد نفر از هفت میلیارد جمعیت زمین غذای کافی برای خوردن ندارند. زنان در حالی نیمی از جمعیت جهان را تشکیل میدهند که حدود 60 درصد آمار گرسنگان مربوط به زنان است. فقر تغذیهای هرساله موجب مرگ 2٫6 میلیون کودک زیر پنج سال میشود، 66 میلیون کودک در مقطع ابتدایی در کشورهای درحالتوسعه سراسر جهان، گرسنه به مدرسه میروند که 23 میلیون نفر آنها در آفریقا هستند و برنامه جهانی غذا، بودجه موردنیاز برای کمک بهتمامی 66 میلیون کودک مقطع ابتدایی را فقط 2٫3 میلیارد دلار تخمین زده است.
روزانه نزدیک به 20 هزار نفر بر اثر گرسنگی میمیرند. فقط امسال نزدیک به 4 میلیون هکتار جنگل ازدسترفته و 25 میلیون تن دیاکسید کربن متصاعد شده است، درحالیکه 8 میلیون هکتار کویرزایی رخداده است. میلیونها نفر آواره و هزاران نفر کشته و زخمی ناشی از جنگهای آمریکا در افغانستان، عراق، جنگ عربستان در یمن، جنگ عراق با ایران با حمایت آمریکا و موارد بسیاری دیگر به وقوع پیوسته و همچنان امریکا و برخی کشورهای دیگر هرروز خود را مسلحتر میکنند. در تجاوز عربستان به یمن با حمایت آمریکا، تاکنون دو بمب اتمی در مقیاس کوچک (مینیاتوری) منفجر شده و هر روز بشریت بیشتر از سلاحهای آمریکایی تهدید میشود. همه اینها در کنار بودجه 584 میلیارد دلاری آمریکا و با فاصله بسیار زیادی بودجه نظامی چین با 144 میلیارد دلار و روسیه با 81 میلیارد دلار نشان میدهد با اسلحه، صلح برقرار نخواهد شد.
نشریه اشارت، موسسه راهبردی دیده بان