بررسی رویکردهای ایران و عربستان در منازعات خاورمیانه؛
جدال بر سر نفوذ منطقه‌ای

مهم‌ترین ویژگی جغرافیایی منطقه، نفوذپذیری بالای آن همراه با شکنندگی سیاسی- اجتماعی بسیاری از کشورهای واقع در این منطقه است.

موسسه راهبردی دیده بان، غرب آسیا از دیرباز محل جدال قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی پیرامون افزایش نفوذ بوده است. قدرت‌های بزرگ هربار به بهانه‌ای این منطقه استراتژیک را میان خود تقسیم‌بندی کرده و از مواهب اقتصادی و سیاسی‌اش بهره می‌بردند. پس از فروپاشی دولت عثمانی و کوچک شدن ایران بزرگ، قدرت‌های منطقه‌ای در این جغرافیا یک دست‌تر شدند و زمینه نفوذ بیشتری برای شوروی و ایالات متحده که حالا به عنوان دو قطب اصلی در نظام بین‌الملل پس از جنگ جهانی دوم شناخته می‌شدند، بوجود آمد. اما پس از فروپاشی شوروی و تک قطبی شدن نظام بین‌الملل، ایالات متحده بیشترین سطح نفوذ در منطقه را دارا شد که این روند به بهانه مبارزه با تروریسم علناً به تصرف افغانستان و عراق تبدیل شد.

این حضور مستقیم موجب شد تا توازن منطقه‌ای به نفع طرفداران سیاست‌های آمریکا تغییر کرده و ایران که سیاستش مبتنی بر مقابله با این نوع نگاه بود در موضع ضعف قرار بگیرد؛ چراکه در آن ایام در ایران نیز جریانی حاکم بود که نگرشی خوشبینانه به ایالات متحده داشت و این موضوع نیز مزید بر علت شد تا آمریکا عملاً بر غرب آسیا تسلط نسبی پیدا کرده و در سایه این تسلط، رژیم صهیونیستی نیز به بازسازی خود پرداخته، به سمت کسب قدرت بیشتر میل کند.

اما از سال 2005 (1384) ایران در پی‌گسترش نفوذ معنوی خود در منطقه برآمد و به مرور فضاهای مهم و قابل اعتنایی به دست آورد. از طرف دیگر ایالات متحده به جهت سیاست‌های ضد انسانی خود در نظر ملت‌های مختلف به‌ویژه مردم ساکن غرب آسیا منفور می‌شد و همین مسأله موجب عقب‌نشینی این کشور از مواضع خود در این منطقه بود.

اما سال 2008 را باید سال بازگشت ایالات متحده با چهره‌ای نرم توصیف کرد. برای نخستین‌بار در تاریخ آمریکا فردی سیاه‌پوست با شعار "change"، به مقام ریاست جمهوری می‌رسد. او مؤلفه‌های قبلی رؤسای جمهور را نداشت و بصورت عجیبی مردمی بود. بطور مثال اوباما در کتاب «جسارت امید» فرآیند تبلیغات برای راهیابی‌اش به سنا را این‌گونه توصیف می‌کند: «به سفرهای زیادی رفتم، ‌خودم می‌راندم و بیشتر هم تنها. کم‌کم تمام ایالت را گشتم بدون پشتیبانی ماشین سازماندهی حزب دمکرات، من فقط به دوستان و آشنایانی متکی بودم که ممکن بود در را به روی هرکس دیگری هم باز کند. بعضاً می‌شد که در کلیسا حاضر می‌شدم و پس از ساعتی اساساً کشیش وجود من را فراموش می‌کرد یا ساعتی برای اعضای یک اتحادیه سخن می‌گفتم و در انتها آن‌ها می‌گفتند که می‌خواهند به فرد دیگری رأی دهند. به آرایشگاه‌ها و سالن‌های زیبایی سر می‌زدم. اگر در آن طرف خیابان دو نوجوان می‌دیدم که در گوشه‌ای ایستاده‌اند، به سوی‌شان می‌رفتم و برگه‌های تبلیغاتی خود را در اختیارشان می‌گذاشتم.» با توجه به شعار اوباما می‌شد حدس زد که دستگاه دیپلماسی ایالات متحده برنامه ویژه‌ای برای نظام بین‌الملل دارد؛ رفتاری که از سال 2009 به بعد کاملاً مشخص شد.

هیلاری کلینتون در کتاب انتخاب‌های دشوار خود می‌گوید: «در اوایل سال 2009، جایگاه ایران در غرب آسیا شروع به اوج‌گیری کرد. حمله‌ای به رهبری ایالات متحده به عراق و جایگزینی یک حکومت شیعی در آن کشور که مورد علاقه ایران است مزید بر علت شده بود. قدرت و نفوذ آمریکا در منطقه بسیار کم بود. حزب‌الله، اسراییل را در نبرد سال 2006 در لبنان به بن‌بست رسانده و حماس هم هنوز کنترل نوار غزه را بعد از دوهفته یورش اسراییل در ژانویه در دست داشت. سلاطین سنی مذهب در اطراف خلیج فارس با ترس به ایران می‌نگریستند که نیروهای نظامی‌اش را قوی می‌کند و اثرش را گسترش می‌دهد و از طرف دیگر رئیس‌جمهور احمدی‌نژاد در عرصه جهانی جولان می‌داد، اما قدرت اصلی در دستان آیت‌الله خامنه‌ای بود.»

از طرف دیگر مردم منطقه غرب آسیا نیز براساس مؤلفه‌های اسلامی نسبت به حاکمان وابسته خود معترض بودند که خودسوزی یک شهروند تونسی زمینه‌ساز سقوط حکومت‌های مختلفی در منطقه غرب آسیا و شاخ آفریقا شد. هرچند این اقدامات موجب سقوط دیکتاتورها شد اما سیاست تغییر اینجا خود را نشان داد و ایالات متحده با موج‌سواری بر خواست مردمی کسانی را که نزدیکترین اشتراک با منافع ایالات متحده داشتند را در این کشورها به قدرت رساند. بطوریکه هیلاری کلینتون پس از انقلاب مردم در مصر به میدان التحریر می‌رود و مردم از وی به گرمی استقبال می‌کنند که نشان از ترمیم چهره آمریکا در میان مردم تازه انقلاب کرده دارد و در طرف مقابل وی ابراز می‌دارد که این حرکت مورد تأیید ایالات متحده نیز هست.

اوباما این بار در سال 2012 با شعار «حرکت رو به جلو» به‌قدرت رسید و اگر اوضاع و احوال این روزهای جهان را بررسی کنیم می‌توان دریافت که تا چه میزان در این امر موفق بوده است. به‌نظر می‌رسد آمریکا براساس همین استراتژی در منطقه غرب آسیا به دنبال بازگشت به دوران نفوذ حداکثری خود بوده و با توجه به تغییرات عمده در سکان اجرایی ایران در سال 2014 با قدرت بیشتری در حال اجرای این مهم می‌باشد، یکی از مهمترین حوزه‌های نفوذ در غرب آسیا یمن است که هیلاری کلینتون آن را قلب سیاست خارجی ایالات متحده در غرب آسیا می‌داند. ایالات متحده برای رسیدن به افق آرمان‌های خود و تأمین امنیت صهیونیست‌‌ها احتیاج به منطقه‌ای دارد که دستخوش تجزیه گشته و کشورهای ذره‌ای در آن مدام مشغول به همسایگان بوده و قدرت برتری وجود نداشته باشد.

صنعا در آتش

یمن بخشی از شبه جزیره عربستان محسوب می‌شود که مهم‌ترین گلوگاه انرژی، حمل و نقل کالا و بازار تجارت بین‌المللی به حساب می‌آید. این کشور حداقل دارای چهار موقعیت ویژه ژئوپلتیک است:

1- اشراف بر خلیج عدن

2- اشراف کامل و بی‌رقیب بر مهم‌ترین تنگه راهبردی جهان (باب المندب)

3- اشراف کامل بر آبراه حساس دریای سرخ

4- تسلط یمن برکوه‌های راهبردی مران که از سواحل عدن آغاز و تا منطقه طائف در جنوب غرب کشیده می‌شود.

آتش بپا شده در غرب آسیا در سال 2011 طولی نکشید تا دامان علی عبدالله صالح که پس از ادغام یمن جنوبی و شمالی در سال 1990 میلادی به‌عنوان نخستین رئیس جمهور یمن انتخاب شده بود را بگیرد. او که نتوانسته بود با فشارهای متعدد عربستان سعودی و شورای همکاری خلیج فارس بر سر قدرت بماند، در نهایت به عربستان سعودی گریخت و عبد ربه منصور هادی، به جای وی بر مسند قدرت نشست.

عربستان سعودی در این رابطه طرحی به نام «المبادرة الخلیجیة» یا راه‌های خلیجی ارائه کرده بود. این طرح شامل یک مصالحه ملی، انتخابات ریاست جمهوری، تشکیل کنفرانس آشتی ملی و گفت‌وگوی ملی می‌شد. با این وجود در انتخابات ریاست جمهوری، عبد ربه منصور هادی معاون عبدالله صالح در حزب حاکم کنگره و تنها کاندیدای موجود انتخابات ریاست جمهوری با مشارکت 50% درصدی مردم رأی آورد. پس از اینکه منصور هادی بر سریر قدرت نشست، انقلابیون که توان برهم زدن نظم موجود را داشتند صبر پیشه کرده و به او اجازه دادند تا در پروسه‌ای دو ساله برای یک دوره انتقالی رئیس جمهور بماند و البته سه خواسته وجود داشت.

الف) تدوین قانون اساسی جدید.

ب) برگزاری انتخابات مجلس.

ج) انتخابات ریاست جمهوری.

وی نیز به علت عمل نکردن به اصلاحاتی که وعده‌ی اجرای آن‌ها را داده بود با تظاهرات و اعتراضات مردم مواجه شد. در این میان الحوثی‌ها در نقش هدایتگری این اعتراضات نقش ایفا می‌کردند. برای شناخت این جریان باید چند مؤلفه را مد نظر قرار داد؛ بازیگران داخلی در یمن در چند دسته تقسیم‌بندی می‌شوند:

1- حزب حاکم کنگره

2- جریان سنی اخوانی حزب اصلاح

3- جریان الحوثی(انصار الله)

4- جنبش جنوب

الحوثی‌ها مهم‌ترین جریان مخالف عبدربه منصور بودند. جنبش شیعیان زیدی (الحوثی) در منطقه به طور خودجوش و بومی شكل گرفت و هیچ دولت خارجی در پیدایش آن تاثیری نداشت. شیعیان اصیل زیدی به ایران بسیار نزدیك هستند، آن‌ها در قرن سوم هجری در شمال ایران، شمال یمن و مراكش موفق به تشكیل حكومت شدند و طبرستان و دیلم نخستین پایگاه‌های حكومت شیعیان زیدی بشمار می‌آیند كه امامان زیدی در آنجا حكومت‌هایی تشکیل دادند، این حكومت‌ها سال‌ها ادامه داشته و آثار مثبتی برای ایران به همراه داشتند.

زیدی‌ها معتقدند که امامت پس از امام حسین(ع) دیگر بطور خاص استمرار نیافت و از آن پس امامت بطور عام در آن گروه از فرزندان حضرت فاطمه(سلام الله علیه) ادامه دارد که شرایط معینی داشته باشند. نخستین شرط امامت از دیدگاه ایشان این است که امام باید فاطمی باشد. افزون بر این، منتخب مردم بودن، نفی تقیه، اقدام به جهاد و قیام مسلحانه، امر به معروف و نهی از منکر، شجاعت، تقوا و عالم بودن از دیگر شرایط امام از منظر زیدیه است.

آگاهی بخشی و مقاومت علمای زیدیه در چند دهه گذشته منجر به این شد كه در سال1990 و در زمانی كه دو یمن با یکدیگر متحد شدند، زمینه‌های شكل‌گیری جریان «شباب‌ المومن» (جوانان با ایمان) بوجود آید. زیدیون روی نوجوانان یمنی كار كرده و آنان را تربیت كردند، آن‌ها دو موسم تبلیغاتی رمضان و محرم داشتند كه در استان‌های مختلف یمن به تبلیغات می‌پرداختند. البته این جریان فراز و فرودهایی هم داشت، زیدی‌های اقلیت و غیر اصیل كه به حكومت یمن و عربستان وابسته بودند به سرعت رشد كرده و توانستند خود را به عنوان شیعیان اصیل زیدی معرفی كنند. دولت یمن كه قصد داشت شیعیان زیدی را به همان سبكی كه می‌خواهد شكل دهد، از اقلیت زیدی فوق حمایت كرد، اما زیدیان اصیل با رهبری حسین بدرالدین قیام کردند و همین موجب بروز درگیری‌هایی میان زیدی‌های اصیل با دولت یمن شد. در زمان علی عبدالله صالح نیز بارها این گروه مورد حمله دولت وقت قرار گرفتند.

حوثی‌ها که دیگر این روزها معروف به انصارالله هستند روند انتخاب شدن منصور هادی را پذیرفتند. زمانی که نوبت به کنفرانس گفت‌وگوی ملی رسید در حین و بعد از آن ترورهایی علیه شخصیت‌های برجسته و حتی نمایندگان مشارکت‌کننده در کنفرانس گفت‌وگوی ملی صورت گرفت و به آن‌ها و دفاترشان حمله ‌شد.

در این شرایط، حوثی‌ها با وجود حملاتی که از سوی سلفی‌ها علیه آن‌ها صورت می‌گرفت تا مدتی ساکت بودند؛ یعنی برخوردهای محدودی با این قبیل اقدامات انجام ‌دادند. در عین حال آن‌ها سعی می‌کردند که خود را مجهز کرده، بهترین آموزش‌ها را گذرانده، بهترین سازماندهی را انجام داده و بهترین تماس‌ها را با قبایل برقرار کنند.

ادامه روند بی‌کفایتی منصور هادی موجب شد تا جریان الحوثی با دعوت مردم به تظاهرات آرام کنترل صنعا را بدست بگیرند و منصور هادی را که حالا استعفا داده بود در حصر خانگی نگه دارند. پس از یک ماه وی گریخت و با وجود استعفا از قدرت در شهر عدن در جنوب یمن خود را رئیس جمهور قانونی یمن نامید و کابینه جدیدی را از مخالفان انقلاب یمن تشکیل داد.

ائتلاف با محوریت آل سعود

در 26 مارس 2015 حمله نیروهای ائتلاف علیه یمن به رهبری عربستان با مشارکت بحرین، مصر، اردن، کویت، مراکش، قطر، سودان و امارات با نام «طوفان قاطعیت» و «بازگرداندن امید» در حالی آغاز شد که اعضای شورای همکاری خلیج فارس این حملات را در پاسخ به درخواست رئیس‌جمهور سابق یمن منصور هادی عنوان کردند. همچنین سعودی‌ها معتقدند که با توجه به مرزهای مشترک با یمن، تحولات و آشوب‌های داخلی این کشور طی چند وقت اخیر موجب شده است تا این کشور از عواقب این بی‌نظمی آسیب ببیند؛ از این‌رو مداخله برای احیاء ثبات و نظم در این کشور و بکارگیری همه تلاش‌ها برای بازگرداندن حکومت منصور هادی از منظر سعودی‌ها از مشروعیت لازم برخوردار است. در واقع این استدلال سعودی‌ها چیزی جز یک توجیه قدیمی در جهت حفظ هژمونی از طریق جرم و جنایت نیست. این مداخله در سطحی دیگر دنباله رویه‌ای است که آمریکا در راستای مبارزه با تروریسم و تسلیحات کشتار جمعی در منطقه دنبال می‌کند و در یک جمله می‌توان آن را تحکیم بی‌قانونی بین‌المللی و نقض مجدانه حقوق بشر دانست. نکته آشکار این است که نقض حقوق بین‌الملل و منشور به عنوان یک تعهد عرفی بین‌المللی اکنون با این اقدام عربستان در منطقه به وضعیتی نرمال درآمده است.

نظم منطقه‌ای و امنیت جمهوری اسلامی ایران

با حمله عربستان به یمن معادلات قدرت در منطقه غرب آسیا دچار تحولات اساسی شد که برای توضیح این نکته ابتدا باید نگاهی به ساختار نظم منطقه‌ای غرب آسیا بیاندازیم:

اگر به این مسأله توجه داشته باشیم که در سال‌های پس از پایان جنگ سرد جایگاه و نقش مناطق در سیاست خارجی کشورها پررنگ‌تر شده و اساساً ما شاهد اهمیت و اولویت سطح تحلیل منطقه‌ای نسبت به سطح تحلیل ملی و جهانی در قالب آن‌چه «بَری بوزان» و «اُل ویور» از آن با عنوان «مجموعه امنیتی منطقه‌ای» نام می‌برند هستیم، می‌توان دید که سیاست خارجی کشورها بسیار تحت تأثیر نوع ساختار امنیتی حاکم بر منطقه‌ای است که در آن واقع شده‌اند. بر همین مبنا، غرب آسیا را نیز می‌توان یک مجموعه امنیتی منطقه‌ای به شمار آورد که الگوی رفتاری خاصی را بر کشورهای واقع در این محدوده جغرافیایی تحمیل می‌کند.

مهم‌ترین ویژگی جغرافیایی این منطقه، نفوذپذیری بالای آن همراه با شکنندگی سیاسی- اجتماعی بسیاری از کشورهای واقع در این منطقه است. به این ترتیب، دخالت خارجی منجر به بهم خوردگی نظم درونی و خارج شدن ساختار نظم منطقه‌ای از حالت طبیعی و درون‌زاد خود شده و شکنندگی دولت‌های این منطقه موجب شده رقابت‌های منطقه‌ای به سمت کشورهایِ با ساختارِ سیاسیِ ضعیف سرریز شود. هم‌پیوندی این دو مؤلفه با یکدیگر محیطی را فراهم ساخته که بهترین تعبیر برای آن، «ساختاری بودن کشمکش و تنش» در منطقه غرب آسیا است.

بر همین مبنا، غرب آسیا به عنوان یک مجموعه امنیتی منطقه‌ای الگوی رفتاری خاصی را بر کشورهای واقع در این مجموعه امنیتی تحمیل می‌کند؛ به گونه‌ای که معمای امنیت در این منطقه شکل خاصی به خود می‌گیرد که کشورها را مجبور می‌کند به سمت بازدارندگی و توازن قدرت حرکت کنند. در چنین فضای امنیتی، رقابت و تخاصم به الگوی غالب روابط کشورها تبدیل می‌شود و ما کمتر شاهد همکاری بین کشورهای واقع در این مجموعه هستیم. اندک همکاری‌های شکل گرفته نیز بیشتر ناشی از نیازهای امنیتی بوده است و نه ناشی از درک و حرکت نخبگان سیاسی به سمت رشد و توسعه منطقه‌ای.

با چنین ویژگی‌هایی، غرب آسیا به عنوان یک مجموعه امنیتی منطقه‌ای با یک چالش بزرگ دیگری نیز روبه‌روست و آن، نبود یک نظم منطقه‌ای مطلوب است؛ نظمی که بتواند بحران‌های منطقه‌ای را مدیریت کند و مانع از همه‌گیری آن شود. از سوی دیگر، به علت نوع ویژگی‌های ساختاری این منطقه، بهترین الگوی مدیریت نظم منطقه‌ای که می‌تواند در غرب آسیا کارآمد باشد الگوی موازنه قوای منطقه‌ای است که در دوره‌های مختلف به شکل جنگ‌های سرد قدیم و جدید خود را نشان داده است اما به دلیل دخالت‌های مکرر قدرت‌های بین‌المللی در این منطقه، الگوی نظم مبتنی بر توازن قوا نیز نتوانسته به درستی شکل بگیرد و صلح و امنیت را در غرب آسیا ایجاد کند.

به همین علت و همانگونه که «گریگوری گاس» مطرح می‌کند، بهترین چارچوب برای فهم سیاست‌های منطقه‌ای در غرب آسیا، فهم آن به صورت نوعی «جنگ سرد منطقه‌ای» است که در سال‌های پس از حمله آمریکا به عراق و افغانستان، ایران و عربستان نقش هدایت کنندگان آن را بازی می‌کنند. به گفته گاس، این دو بازیگر به صورت مستقیم وارد درگیری نظامی با یکدیگر نمی‌شوند، بلکه رقابت آن‌ها برای نفوذ منطقه‌ای، خود را به صورت نفوذ بر سیاست داخلی کشورهای ضعیف نشان می‌دهد.

فهم کنش‌های منطقه‌ای ایران و عربستان و نقش این دو کشور در تحولات اخیر غرب آسیا در چنین چارچوبی قابل فهم است.

رقابت راهبردی ایران و عربستان

اگر بخواهیم نگاهی دقیق به الگوی روابط ایران و عربستان در غرب آسیا داشته باشیم، همان‌گونه که گاس مطرح می‌کند، باید آن را در قالب جنگ سردی منطقه‌ای بررسی کرد که تأثیرات خود را در سیاست داخلی کشورهای ضعیف مشخص می‌کند و باعث تشدید گسل‌های قومی-مذهبی در این کشورها می‌شود. به عبارتی دیگر، متأثر از نوع تفسیر دو کشور از دین اسلام، رقابت‌های منطقه‌ای ایران و عربستان خود را به صورت جنگی نیابتی در کشورهایی که دچار گسل مذهبی شیعی-سنی هستند نشان می‌دهد. بر این مبناست که می‌بینیم رقابت‌های این دو کشور شکلی مذهبی به خود گرفته است؛ رقابتی که به ویژه در سال‌های پس از حوادث یازده سپتامبر بسیار تشدید شده است.

سقوط طالبان و صدام؛ به نفع ایران و به ضرر عربستان

ایران که برای چندین دهه از ناحیه جنوب غرب و از اواسط دهه 1990 از سمت شرق با دو دشمن استراتژیک و ایدئولوژیک روبه‌رو بود، با حوادث یازده سپتامبر خیالش از جانب آن‌ها آسوده و فضا برای تنفس استراتژیک این کشور فراهم شد. حمله آمریکا به افغانستان و عراق و سقوط طالبان و رژیم بعث نه‌تنها ایران را از شرّ دو همسایه دشمنش رها کرد، بلکه به دلیل وجود درصد بالای جمعیت شیعه در این دو کشور فضا برای افزایش نفوذ ایران در عراق و افغانستان فراهم شد. به همین دلیل، عربستان به‌عنوان دیگر رقیب منطقه‌ای ایران از این تغییر وضعیت به سود ایران بسیار ناراضی و خواهان مهار نفوذ منطقه‌ای ایران شد. از این دوران روابط ایران و عربستان -به عنوان دو کشور بزرگ منطقه- از حالت رقابت به سمت تخاصم حرکت کرد. به همین علت ما شاهد افزایش رقابت‌های این دو کشور در دیگر بخش‌ها از جمله در منطقه شامات هستیم.

باوجود اینکه عربستان می‌داند حرکت حوثی‌ها ریشه در ساختار سیاسی-اجتماعی و قومی-قبیله‌ای یمن دارد و حرکتی کاملاً خودجوش و در راستای احقاق حقوق از دست رفته شیعیان است، اما این کشور قدرت‌گیری شیعیان زیدی در یمن را به مثابه افزایش قدرت منطقه‌ای ایران تعبیر می‌کند و خود را در محاصره شیعیان می‌بیند. از همین روی این کشور دست به حمله به یمن زده است.

گروه‌های اسلام‌گرای میانه‌رو و تندرو و راهبرد منطقه‌ای دو کشور

جنگ 33 روزه و ناکامی اسراییل در این جنگ، و روی کار آمدن حماس در نوار غزه برگ دیگری را بر رقابت‌های منطقه‌ای ایران و عربستان افزود. عربستان در کنار این که به تقویت جنبش‌های سلفی در عراق، لبنان، افغانستان و فلسطین کمک می‌کند، همزمان به تقویت روابط خود با آمریکا می‌پردازد و تلاش می‌کند کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس را در جهت جلوگیری از نفوذ منطقه‌ای ایران، در قالب یک بلوک منطقه‌ای، همبسته‌تر نگه دارد. در این دوران است که عربستان به سمت خرید هر چه بیشتر تسلیحات پیشرفته نظامی حرکت کرده و از طرح آمریکا برای استقرار سپر دفاع موشکی در خلیج فارس پشتیبانی می‌کند. همه این اقدامات برای حفظ توازن راهبردی در برابر جمهوری اسلامی ایران است.

خیزش‌های عربی

خیزش‌های عربی -که از اواخر سال 2010 شروع شد- بار دیگر معادلات منطقه‌ای را بر هم زد و روابط ایران و عربستان را به سمت فاز تشدید تخاصمات سوق داد. در پی تحولات جهان عرب و فروپاشی یا سست شدن پایه‌های برخی از نظام‌های سیاسی دیکتاتورمآبانه در منطقه، عربستان شاهد فروپاشی نظم منطقه‌ای مورد نظر خود -که بر دولت‌های محافظه‌کار تکیه داشت- بود.

به عبارتی دیگر، رقابت‌های منطقه‌ای ایران و عربستان -که در قالب تلاش برای افزایش نفوذ منطقه‌ای و همزمان، ایجاد توازن در برابر رقیب، شکل گرفته است- در مناطقی که از لحاظ مذهبی حالت شکننده‌ای دارند (مستعد تنش‌های شیعی-سنی هستند) خود را بر این مناطق بار می‌کند و باعث قطب‌بندی شیعی-سنی در آن مناطق می‌شود. به همین دلیل است که تقابل‌های ایران و عربستان بیشتر در کشورهایی مانند عراق، سوریه، لبنان و اخیراً یمن که دارای گسل‌های مذهبی هستند خود را نشان می‌دهد. بر همین پایه باید گفت که بن‌مایه اصلی تنش‌های ایران و عربستان را نباید در رقابت‌های مذهبی دید، بلکه باید این رقابت‌های مذهبی را در ادامه رقابت‌های منطقه‌ای تعریف کرد که خود ناشی از شیوه توزیع قدرت و ساختار منطقه‌ای غرب آسیا است.

حال عربستان سعودی با حمله به یمن باردیگر تلاش می کند تا وزنه توازن قوا را با حمایت ایالت متحده به سمت خود متمایل کرده و از طرف دیگر مقابل قدرت‌گیری یک جریان شیعی دیگر در منطقه بایستد. به همین علت باوجود پیش روی قابل ذکر در یمن همچنان به تجاوز ادامه می‌دهد؛ چراکه برخی تحلیلگران بر این عقیده‌اند که هدف نهایی عربستان از ادامه تجاوز در دراز مدت تجزیه یمن است.

بدین معنی تقسیم‌بندی‌ها در یمن دیگر مبتنی بر مرزهای شمال یا جنوب نخواهد بود بلکه یمن بین بازیگران حاضر که هرکدام کنترل بخشی از کشور را بر عهده ‌دارند تقسیم می‌گردد و یمن میان نیروهای حوثی، رئیس‌جمهور مخلوع یمن منصور هادی، جدایی‌طلبان جنوبی، القاعده و داعش تقسیم می‌شود. هرکدام از این نیروها در پی کسب حامیان خارجی جهت تحکیم سلطه خود در مناطق تحت نفوذشان برخواهند آمد. آن گروه‌هایی که به دنبال حمایت عربستان هستند بدون آنکه هیچ افق روشن پیروزی برایشان وجود داشته باشد، موجب از دست رفتن منابع کشور شده و سلطه نیروهای خارجی رقیب بر یمن را رقم خواهند زد. این راهبرد در یمن غیرعادی به‌حساب نمی‌آید و قبلاً نیز وجود داشته است. از طرفی عربستان استان‌های جیزان، نجران و عسیر یمن را از سال‌های دور در اختیار دارد و هم اینک نیز به دنبال جدایی حضرموت از یمن است تا بتواند خود را به ساحل اقیانوس هند و خلیج عدن برساند .

نتیجه‌گیری

رقابت بر سر تثبیت تسلط منطقه‌ای میان جمهوری اسلامی ایران و عربستان به مرحله حساسی به نام یمن رسیده است که شاید بتوان این را یکی از حیاتی‌ترین صف‌بندی‌ها در غرب آسیا توصیف کرد که تلاش برای وزن‌دهی بیشتر به نفوذ منطقه‌ای است.

آل سعود که روابطش با ایران را بر مبنای تخاصم و رژیم‌صهیونیستی را بر مبنای تفاهم بنا نهاده، بعنوان پیاده کننده سیاست‌های آمریکا در غرب آسیا تلاش می‌کند تا در سوریه، عراق و یمن راهبرد تجزیه را از طریق مستقیم و غیر مستقیم دنبال کند. ایالات متحده بر اساس استراتژی قدیمی خود مبنی بر تغییر نقشه خاورمیانه یا همان خاورمیانه بزرگ و راهبرد حرکت رو به جلو به دنبال ایجاد کشورهای ذره‌ای در غرب آسیا است تا بتواند راحت‌تر این منطقه را مدیریت کند و عربستان سعودی غافل از اینکه پس از تجزیه کامل منطقه نوبت به خودش می‌رسد اجرا کننده این راهبرد می‌باشد.

در طرف مقابل جمهوری اسلامی ایران به جهت رعایت توازن قوا در منطقه غرب آسیا همواره از یکپارچگی کشورها استقبال کرده و بهترین راه که همان مراجعه به آرا عمومی است را پیشنهاد می‌دهد؛ چراکه یک منطقه تجزیه شده با قدرت‌های متعدد که بعضاً حیثیت حقوقی به گروه‌های تروریستی می‌دهد برای تمام منطقه مانند زهر کشنده بوده و به طریق اولی در ضدیت کامل با منافع ایران است.

جمهوری اسلامی همانطور که رهبری فرمودند به نیکی می‌داند که هدف نهایی آمریکا سلطه بر این منطقه بوده؛ چراکه از این طریق هم بر شاهراه حیاتی جهان برتری پیدا می‌کنند و هم جریان عظیم انرژی را بصورت مستقیم مدیریت می‌کند و این برای آمریکایی که بلحاظ اقتصادی در سخت‌ترین دوران خود بسر می‌برد بمثابه یک فضای حیاتی است.

از طرف دیگر رژیم صهیونیستی بعنوان دشمن درجه یک انسان‌ها در این شرایط دست برتر را پیدا کرده و به پیشروی‌های خود ادامه خواهد داد. این مساله برای آمریکایی که دیگر هزینه نگهداری این رژیم برایش بالا رفته رضایت بخش می‌باشد.

بنظر می‌رسد ضرورت دارد که اراده و قاطعیت لازم از سوی ایران در دفاع از یمن به طرف سعودی داده شود تا توازن تاریخی در این منطقه برای حفظ نقشه جغرافیایی غرب آسیا و امنیت کشورهای ساکن در این منطقه حفظ گردد.

 

نشریه اشارت،موسسه راهبردی دیده بان




انتهای متن/

چهارشنبه, 08 ارديبهشت 1395 ساعت 15:29

نظر شما

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید