موسسه راهبردی دیده بان، گروههای جداییطلب و مدعی آزادی ملت کُرد، در واقع همان تروریستهایی هستند که از ابتدای پیروزی انقلاب به نام حمایت از مردم، اما به کام دشمنان همین ملت جنایت کردهاند. پژاک یکی از این گروههای تروریستی است؛ هرچند آنها همواره مغلوب اقتدار امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی بودهاند، اما حمایتهای مالی و تسلیحاتی غرب همواره آنها را در نزدیکی مرزهای ایران زنده نگاه داشته و همین امر برخی تحرکات و جنایتهای مقطعی را از سوی این گروهها رقم زده است. بررسی گروههایی نظیر پژاک ابعاد گستردهای دارد که مزاحمتهای مقطعی برای مردم کُرد این منطقه را نیز شامل میشود. رستم عبدلی یکی از مرزنشینان غرب کشور است که مقطعی از زندگیاش را در ارتباط با این گروه تروریستی گذرانده است. هر چند او دوست نداشت از دوران ارتباطش با پژاک بگوید و بهکلی این بخش از خاطراتش را در مقابل ما انکار کرد، اما بخشی از قصه زندگیاش که سوژه این گفتگو را تشکیل داد، مربوط به جستجوی برادر نوجوانش است که به گفته خودش توسط پژاک ربایش شده و هماکنون در چنگال گروه بسر میبرد. قصه برادر آقای عبدلی گوشهای از جنایتها و مزاحمتهای تروریستهای پژاک را بیان میکند که توأم با تبلیغات این گروه هر از چندگاهی مخل امنیت و آسایش ملت است.
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
با عرض سلام و خسته نباشید به ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران و ملت کُرد. من رستم عبدلی متولد ماکو صادره از ارومیه در روستای «بادیکه» زندگی میکنم. شغلم کارگری و ایزوگام است و دارای یک فرزند پسر هستم.
ماجرای ارتباط شما با گروهک پژاک از کجا آغاز شد؟
من با آنها مرتبط نبودم؛ روزی به خانه آمدم و مادرم که گریه میکرد گفت برادر 13 سالهام که کارهای خانه را میکرد و مدرسه درس میخواند گُم شده و ما نمیدانیم کجا رفته است! کارم را تعطیل کردم و 2- 3 ماهی دنبال برادرم گشتم اما هیچ خبری نتوانستم از او به دست آورم. وقتی به قهوهخانه و مغازه و جاهای عمومی میرفتم میگفتند ما هم بچههایمان را گم کردهایم و خبری از آنان نداریم و بعضیها عقیده داشتند پژاک بچههای آنان را دزدیده است.
میدزدیدند!؟
بله؛ پسر خاله 11 سالهام و برادر 13 سالهام و بسیاری از بچهها را دزدیدند. آنها در طی 6 یا 7 ماه بسیاری را دزدیدند و کسی از آنها خبر ندارد. من نمیگویم پژاک میگویم گروه دزد؛ با چه دلی و چطوری بچههای کوچک را بالای کوه میبرند؟! آنان بزرگسالان را نمیبرند و بچههای کوچک را میدزدند و باعث نابودی خانوادهها میشوند و در واقع وقتی اینها بچه را میبرند تنها بچه را نمیبرند بلکه یک خانواده را نابود میکنند. من پدرم چوپان بود و 55 سال سن دارد، من که بزرگ شدم نگذاشتم پدرم چوپانی کند و الآن خانهنشین است. بعد از دزدیدن برادرم کارش کلاً گریه است و وضعیت خوبی ندارد. زندگی ما مختل شده است. قبل از این جریان ما کار و کاسبی داشتیم و با خوبی و خوشی زندگی میکردیم و در سایه امنیت همه خانواده سر حال بودند.
آیا در برابر آزادی برادرت از شما طلب پول کردهاند؟
بله؛ من بهخاطر برادرم خانهام را به مبلغ 35 میلیون فروختم و هزینه برای آزادی کردم؛ زندگیام را فروختم. بعد از یک سال از قضیه دزدیدن برادرم چند نفر از کسانی که با آنها کار میکنند نزد من آمدند و گفتند برادرت را پیدا کردهایم، پیش گروهی هستند که باید پول بدهی تا با آنها رابطه برقرار کنیم و برادرت را بیاوریم. آنها هر بار میگفتند 5 میلیون بده یا فلان چیز را بخر تا رابطه برقرار شود.
آیا برادرت را دیدی؟
نه؛ چند باری به کشور عراق بهصورت غیر قانونی رفتم و دو بار هم در ایران ملاقاتشان کردم و حرف زدم. چه بلاهایی که در این دیدارها بر سر من آوردند! چه جوری و با چه حالی من را بردند! چه زجری کشیدم. وقتی در عراق وارد مقر آنها شدم دیدم بچههای مردم واقعاً چه زجر و عذابی میکشند. به فکر افتادم که برادرم چه زجری میکشد. با چشمهای خودم دو تا بچه هم سن و سال برادرم دیدم که خیال کردم برادرم هستند، رفتم جلو خواستم سئوالاتی از آنها بکنم ولی نگذاشتند و با بیل و کلنگ زیر سنگی را مشغول کندن بودند. به آنها گفتم خسته نباشید چه خبر؟ با گریه پشتشان را به من کردند و رفتند. چرا اینها باید از پدر و مادرشان جدا شوند؟! پدر و مادرم در خانه و بچه مردم در عراق چقدر عذاب میکشند. چرا باید بچه مردم در بالای کوه زیر یک درخت و زیر یک نایلون زیر برف و باران زندگی کند؟! وقتی با این مناظر روبرو شدم شب و روز تلاش کردم تا بتوانم برادرم را آزاد کنم تا جایی که کار و زندگیام را رها کردم و به زن و بچهام خیانت میکردم چون اگر حتی یک یه ریالی هم داشتم میرفتم سراغ برادرم، اما هیچ موقع برادرم را پیدا نکردم، چقدر به طرفهایی که آمده بودند دنبالم میگفتم شما از من پول گرفتید و گفتید برادرم را تحویل میدهید؛ برادرم کجاست؟! در جواب میگفتند با یک بار و دو بار نمیشود باید رابطه بیشتری برقرار کنی.
چرا بچهها را میگیرند و سراغ بزرگسالان نمیروند؟
چون بزرگسال دارای ذهنیتی هستند که اگر میان دزدهای پژاک بروند فرار خواهند کرد و نمیتوانند تحمل نماید.
مگر بچهها نمیتوانند فرار کنند؟
بچه 13 ساله نمیفهمد به کجا میرود، ما با چشم خودمان دیدهایم که تعداد بسیاری از دست دزدها فرار کردهاند، بچه 13 ساله فهم ندارد و نمیفهمد که باید فرار کند!
منظورتان از دزدید دقیقاً چیست؟ یعنی چطور بچهها را از خانواده جدا میکنند و با خود میبرند؟
ابتدا بر روی بچهها کار میکنند، با بردن آنان به کلوپ و کافینت نقشه میکشند تا فضای ذهنی آنها را آماده کنند. زیرا بچهای که با ناز و نعمت بزرگ میشود نمیتواند سختی را تحمل کند با پول و امکانات رفاهی بچههای مردم را میخرند و کلاه سرشان میگذارند تا زمینه را برای بردن(دزدیدن) آنان فراهم آورند. کسانی که در محل کافینت، گیمنت و کلوپ دارند را میخرند تا فضایی را برای آمادهسازی ذهن بچهها و همراهی با خود فراهم آورند. از سویی دیگر به شخصی که بچه را میدزدد پول میدهند. اگر به پدر و مادری میلیاردها پول بدهند حاضر نخواهد شد بچهاش را بفروشد. آیا کسی هست که ایرانی باشد و بچهاش را بفروشد؟! انسان چطور ممکن است بچهاش را بفروشد؟!
این بچههای کم سن و سال به چه درد پژاک میخورند؟
آنها را با خود برده و تبدیل به دزد و قاتل میکنند و آنان را مجبور به کارهای سخت میکنند، مانند کندن زمین، کندن سنگ و... گروه به بچهها یاد میدهد که اگر یک نفر را دیدند که مقدار زیادی پول دارد به زور ربایش کنند، در مقابل مکان استراحتشان سنگ و مقداری نایلون بهعنوان سقف زیر برف و باران است.
آیا سلاح هم بهدستشان میدهد؟
من عراق که رفتم با چشم خودم دیدمکه بچه 13 ساله با چه مشقتی اسلحه را بهدست میگرفت. حمل اسلحه برایشان دشوار بود تا چه رسد به شلیک با اسلحه.
پدر و مادرها چگونه خبردار میشوند که بچههایشان توسط پژاک ربوده شدهاند؟
نامه یا عکسی به خانه میاندازد و مینویسد بیا بچهات را بگیر یا شخصی را میفرستد که ادعا میکند که میداند بچه کجاست. بعد از این مرحله درخواست پول میکند و همچو منی باید پول قرض کنم تا به اینها بدهم و رابطه برقرار کنم. آنان از پدر و مادرها کار میکشند و سعی در جذب و فعالیت برای خودشان دارند.
پژاک ادعا میکند که گروه قدرتمندی است و از حق ملت کُرد دفاع میکند!؟
نه هیچ قدرتی ندارد، اگر قدرت دارد برود سراغ دولتهایی که الان قتل و جنگ وخونریزی میکنند. قدرت با جمهوری اسلامی است که با برقراری امنیت زندگی راحتی را برای مردم رقم زده است، خود من در جایی کار دارم که کیلومترها دورتر از خانهام است و با خیالی آسوده زن و بچهام در خانه خودمان در حال زندگی هستند و هنگام تماس غیر از سلامتی، امنیت و آرامش صحبت دیگری نداریم.
پژاک چطور میخواهد از من دفاع کند؟ من دفاعش را نمیخواهم، بچهام را میخواهم دنبال بچهام رفتم. شاید کار اشتباهی هم کرده باشم برای اینکه برادرم را پیدا کنم. من اشتباه کردم بدون اطلاع دولت ایران به کشور عراق رفتم باید با پاسپورت و با اطلاع میرفتم اما این کار را نکردم، یک ثانیه امنیت جمهوری اسلامی را به میلیاردها پول پژاک نمیدهم. اگر میخواهد من را بکشد بیاید بکشد، تا همه بدانند که چگونه قربانی یک ملت شدهام! این گروه با کشتار، قتل، زنا و دزدیدن مردم و ایجاد ناامنی زمینه حمایت کشورهای استکباری از جمله آمریکا، دولتهای غربی و رژیم غاصب صهیونیستی را هم برای خود فراهم کرده است. آنها دلشان برای مردم نسوخته، آنها بهنام کُرد فعالیت میکنند، اما بیشترین ضربه و ظلم را به مردم کُرد کردند، پولش را از آنان میگیرند، بچههای آنان را میدزدند، گویی مردم را ساده به حساب میآورند.
ما خودمان در سایه امنیت زندگی میکنیم. روستاهای ما که تا قبلها با چرخ آب میآوردیم، الآن با پژو تردد میکنیم. اگر میخواستیم پیاده بریم تا به آسفالت برسیم به شدت بهسختی میافتادیم اما الان با ماشین صفر تا اول روستا میرویم و امنیت خوبی داریم و از دولت جمهوری اسلامی ایران واقعاً متشکریم.
بالاخره سرنوشت برادرت چه شد؟
سهبار به کشور عراق رفتم و دو بار هم بالای کوه در روستایی بهنام «مقر» در خاک ایران. در آخر هم به من تف کردند و من را مسخره کردند و گفتند یکبار دیگر اینجا بیایی گلولهای در مغزت خالی میکنیم و منکر بردن برادرم شدند! بار آخر اگر با یک نفر دیگر نرفته بودم من را میکشتند، چون به آنان فحش دادم، بهخاطر نفری که دوستشان بود و خانوادهام فهمیدند که با او رفتم مرا نکشتند. اما با همه این اتفاقات نتوانستم برادرم را پیدا کنم و برگردانم.
بهعنوان کسی که قربانی حرکتهای تروریستی گروه شدهای به نظر شما برخورد ایران با این تروریستها باید چگونه باشد؟
من دردم را به دولت جمهوری اسلامی میگویم هر کسی بچه 13 ساله را میدزدد، اگر من هم باشم اعدام حقش است. اگر این کار را بکنم نباید در این دولت زندگی کنم چون خیانت بر خانوادهها میکنم. خدا هر کسی را که خانوادهای را اینطور بدبخت میکند، خانهاش را خراب کند. در خانواده ما مادرم خیلی زجر میکشد تا جاییکه سکته قلبی کرد و پدرم جور دیگری؛ همه ما خواهر و برادرها یک روز خوب در خانه نداریم، همش سر سفره ما گریه است. بله، اگر بچهای بفهمد و زنگ بزند و بگوید من شما را نمیخواهم و از خانه جدا شود معلوم است که آدم ناخلفی است رفته که رفته و دلسوزی ندارد! اما بچهای که وابسته به خانواده است چه بدردشان میخورد؟ در حقیقت زندگی او کاملاً نابود میشود. اگر برادر من یک قاتل بشود من میخواهم چکار کنم! این مادر من چه روز و حالی دارد! من تا روزی که قبرستان بروم درد برادر یادم نمیرود.
نشریه اشارت،موسسه راهبردی دیده بان
نظرات